حلقه متن خوانی فلسفه روشنگری

پیوندها

۸ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم


آزمون واقعیت

 تاریخ 16/3/94

 عقربه های مکان نمای انسان قرن هجدهم، جهت جدیدی را نشان می دهد. او دیگر به دنبال اعتبار معرفت خود، در ارتباط منطقی اجزای نظام اندیشه اش نمی گردد. اصول منطقی و یقینی، که قطعیتش به لحاظ عقلی پیشاپیش ثابت گردیده است، دیگر مشعل فروزانی نخواهد بود تا او سر دست گرفته و برای روشن کردن دنیای تاریک از آن بهره ببرد. روشنگری نیز در پی نوری می باشد تا محیط را روشن نماید، و در کاربست آن، از اصول عقلی استفاده می نماید، اما آن نور عالم تاب را نه در چراغی که بر واقعیت بتابد، بلکه در خود واقعیت می یابد. این واقعیت است که اگر گوش جان به او بسپری، برایت خواهد خواند و اگر به نظاره اش بنشینی، رخ از چهره بر خواهد داشت. برای شناخت واقعیت، دیگر نیازی نیست در یک سلسله از براهین آغاز شده از اصول، به سراغ طبیعت بروی، بلکه در لابلای طبیعت است که اصول را می یابی.

نیوتن به ما نشان می دهد که جهان نظم جهانگیر و قانون حاکم دارد. حضور در پدیدارها و همراهی با آن هاست که روح سیتماتیک عالم را نمایان می کند و قوانین حاکم را بر ما می شناساند. دسترسی به این فرم، نیازمند روش مختص به خود است. تنها با روش تجزیه و تحلیل است که امکان چنین معرفتی فراهم می گردد. تجزیه اجزاء پدیدارها به شرایط اولیه شان و سپس بازآفرینی اجزاء منفک شده و تحلیل آن، روشی است که روشنگری در مقابل ما قرار می دهد.

در این شرایط دیگر آزمون نظر به وسیله واقعیت، به طور کامل معنای خود را از دست می دهد. چه اینکه دیگر نظر ورزی جز از طریق آزمایش، امکان پذیر نخواهد شد. دیگر اصول موضوعه و مفاهیم و تعریف های انتزاعی ای در میان نخواهد بود که بخواهد در سنجه واقعیت نهاده شود. آزمایش، خود جزو علم می شود و چه بسا علم ورزی معادل همان آزمایش کردن معنا می یابد. به هر میزان که شما بهتر و دقیق تر بتوانی آزمایش کنی، عالم تر هستی. لحظه علم، همان لحظه آزمایش است و به همین سبب دیگر جدا افتادگی بین علم و واقعیت وجود ندارد.

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۴ ، ۱۶:۵۸
مدیریت

بنام خدا

نگاه علمی به واقعیت ها در دوره روشنگری

در این یادداشت اساسا به دنبال این هستیم که بدانیم نگاه علمی به پدیده ها و واقعیات چه نوع نگاهی است؟

و یا به عبارت دیگر نگاه علمی چه خصوصیاتی میتواند داشته باشد؟

پدیده ها در دوران قبل از سده هجدهم با روش استدلال قیاسی و استنتاجی بررسی می شد. اما عصر روشنگری دیگر این نوع نگاه را و روش را مردود می داند. نقطه آغازین این نوع نگاه را می توان در اندیشه های نیوتن دید. روش نیوتن دیگر روش قیاسی محض نبود؛ بلکه او بیشتر به روش تحلیلی روی آورده بود. در واقع در عصر روشنگری آنچه که از اهمیت ویژه ای برخوردار می شود دستیابی به اصول پدیده بود. برای رسیدن به اصول، ابتدایی ترین قدم مشاهده است.

نگاه متفاوت نیوتن در این نقطه بود که او برای فهم جهان و نه تلاش برای انتظام جهان تلاش می کرد.

بررسی قدم به قدم و تکوینی یک پدیده راه را برای رسیدن به اصول هموار می کند. نکته تمایز دهنده نگاه علمی و نگاه غیر علمی در همین جاست. در واقع روند بررسی تکوینی پدیده نگاه علمی به یک پدیده محسوب می شود.

این که یک پدیده در چه شرایطی رخ  داده و چه ارتباطی بین آن و محیط پیرامونش می توان یافت؟

برای فهم این روش باید در خلق آن پدیده دخیل بود. برای خلق آن ابتدا باید به دقت پدیده را تجزیه کرد. در مرحله بعدی تلاش بر آن است تا بتوان ارتباط هر یک از این اجزا را به یکدیگر به خوبی درک کرد. در نهایت ترکیب مجدد این اجزاست که به آفرینش و خلق مجدد آن پدیده منتهی میشود. اما تفاوت پدیده بوجود آمده با واقعیت قبلی در این است که این بار این انسان است که نقش محوری در رویش آن دارد نه طبیعت.

این نوع نگاه از خصوصیات بارز سده هجدهم محسوب میشود، چرا که این نوع نگاه یا به تعبیری فرم اندیشه باعث رشد علم در همه حوزه ها می شود.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۰۰
مدیریت

متافیزیک

متافیزیک از مبادی اصلی فلسفه و شناخت انسانی است. در فلسفه بحث از متافیزیک نقطه آغاز روند فلسفیدن است. اما متافیزیک چه نقش و جایگاهی در فلسفه و عموما در تفکر انسانی دارد؟

اصول شناختی " ایده ها و یا باورهای پیشینی عینکی است برای ورود به شناخت های دیگر(هر نوع شناختی اعم از طبیعی و دینی و تاریخی و...). همانطور که ارسطو ازذات و تعریف چیزها می آغازید و در مراحل بعد به شناخت سایر امور می پرداخت و در واقع متافیزیک در نظام ارسطویی حلقه ی اولیه ی نظام فلسفی و شناخت شناسی اوست.

افلاطون نیز مبحث ایده ها و عالم مثل را طرح کرد و اولویت را به ایده ی هر چیزی داد. در واقع حقیقت در عالم مثل (عالم ایده ها ) نهفته است.

(لازم به ذکر است که عنوان متافیزیک از مجموعه آثار ارسطو بوجود آمده است اما این به این معنا نیست که وجود و مفهوم متافیزیک هم ساخت ارسطوست در واقع متافیزیک در نظام های فکری ماقبل ارسطو هم وجود دارد.{از دید نگارنده})

این متافیزیک یونانی در سراسر قرون وسطی و الهیات مسیحی هم همواره جاری است و در واقع الهیات مسیحی قرون وسطایی زنجیرهای ثانوی را گسترش می دهد حلقه ی اولیه همان متافیزیک یونانی است.

اوج الهیات قرون وسطی در اندیشه اگوستین و آکویناس جلوه گر می شود که این هر دو متاثر از متافیزیک افلاطون و ارسطو هستند. قرون وسطی ذات باری تعالی را منشا و منبع وجود و شناخت قرار می دهد. علت اولیه ی هر چیزی ذات باری تعالی است و هر موجود و مفهومی در نهایت به علت اولیه خود باز می گردد. در غیر این صورت انحرافی رخ داده که علت اولیه نادیده گرفته شده است.

مقوله شناخت در دوران بعد از قرون وسطی گسترش بیشتری پیدا می کند و به طور گسترده به آن پرداخته می شود. در بدو ورود به دوران جدید و عصر رنسانس زمانی که ماکیاولی مفهوم قانون طبیعی را نفی می کند این عمل پیامد گسترده ای به همراه دارد.

ماکیاولی با نفی مفهوم قانون طبیعی کل نظام شناخت شناسی قرون وسطایی را زیر سوال می برد. قانون طبیعی قانونی است که ملهم از قانون الهی (علت اولیه) است.

و نظم جهان مبتنی بر این قوانین است. بنابراین این نفی ماکیاولی نفی یک نظام متافیزیکی و در پی آن آغازیدن روش جدیدی برای شناخت پدیده هاست.

ماکیاولی هنگام بحث از دین آن را ابزاری می بیند که شهریار می تواند از آن برای برقراری نظم استفاده کند. این دید نقش فراباش دین و الهیات را گرفته است و آن را در ید انسانی قرار داده است.

کل نظام شناخت شناسی دوران جدید را شاید بتوان در دو نحله ی تجربه گرایی و ایده آلیسم خلاصه کرد. تجربه گرایی در پی نفی متافیزیک و برچیدن آن است.تجربه گرایی ایده های پیشینی را بی ارزش می شمارد  و نقشی برای آن در شناخت انسانی قایل نیست. تنها معیار و ابزار شناخت حسیات هستند که به درون مغز راه می یابند . در این تفکر حتی ذهن هم مفهوم اصیل و متافیزیکی خود را از دست می دهد و به یک شی مکانیکی تبدیل می شود.

کار ذهن تنها دریافت حسیات و درک آنهاست. حتی مفاهیم هم از همین حسیات نشات می گیرد و در واقع تصورات بسیط مبتنی بر حس هستند.

تجربه گرایی بهترین روش علمی را روش استقرایی می داند. بهترین راه شناخت ارجاع به پدیده ها ی موجود و شناخت و دیدن و تجربه کردن جز به جز آنان است.

اینکه ذهن لوح صافی است که تنها تجربه آن را پر می کند و بر آن نقش می بندد ادعایی است که تجربه گرایی دارد اما ایده آلیسم فلسفی جدید بخصوص سنت آلمانی آن این تفکر را رد کرده و به نوعی دیگر مسیله شناخت را مطرح می کند.

ایدآلیسم مفاهیم پیشینی را دارای تاثیر اساسی در شناخت انسانی میداند. مفاهیم از پیش موجود در ذهن مانند عینکی است که انسان از طریق آن به اشیا می نگرد و نحوه ی نگریستن و زاویه دید را همین عینک مفهومی مشخص می کند. مفاهیمی مثل زمان "پیشرفت و مفاهیم ریاضیات ملهم از تجربه نیستند  بلکه مفاهیم پیشینی هستند که شناخت انسان از طریق آن حاصل می شود.

مفهوم زمان اگر به شکل خطی تصور شود یا دورانی کل ساختار شناخت انسان را تحت تاثیر قرار می دهد. در واقع ایده ی پیشرفت در زمان خطی قابل تحقق است. در زمان دورانی سیری از تکرار قابلیت تحقق دارد مانند نظام های سیاسی ارسطو که در یک چرخه در پی هم می آیند. بدین سببب تصور زمان خود می تواند مفهومی استعلایی برای ذهن انسان باشد . یا مفاهیمی مثل تناقض " تطبیق و ... مفاهیمی پیشینی هستند که ملهم از تجربه نیستند و از طریق آن تجربه فرمول بندی می شود. اعداد و ارقام ریاضیات هم همینطور مفاهیمی انتزاعی هستند که می تواند مبنایی برای شناخت انسانی قرار بگیرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۴ ، ۰۹:۴۸
مدیریت

بسم الله الرحمن الرحیم

 

روشنگری؛ تئاتری با یک کارگردان

 تاریخ 2/3/94

 

عصر روشنگری، پرداختی از رنگ های متفاوت بر روی یک بوم نقاشی است که تصویرگرِ نوع متفاوتی از گشودگی عالم بر روی انسان می باشد. رنگ ها و طرح هایی که به ظاهر هر کدام ساز خود را می نوازند و هر کدام جهان را به نحوی خاص، به رقص در می آورند، همگی ضرب آهنگ های یک ملودی به حساب می آیند. تفاوت ها و تقابل های اجزاء این منظومه، پراکندگی و جدا افتادگیِ صرف نیستند. آن ها بی ضابطه به هوا پرت نشده اند و سنجاق شده در کنار هم قرار نگرفته اند، چه اینکه دست هنرمندی، ماهرانه، نسیمی از یکپارچگی را در میان آن ها می پراکند.

انسان عصر روشنگری، تمایزها را می بیند، اختلاف ها را حس می کند، در دعواها شرکت می کند و بین تفاوت ها به قضاوت می نشیند؛ اما برای او قابل درک است که همه این ها متعلق به عصر روشنگری هستند و به این جهت بیش از آنکه ثمره ها و نتایج حاصل از دنیای جدید برایش خوشایند و جذاب باشد، به دنبال قوام بخش می گردد. او در میان کثرات، وحدت را جست و جو می کند. بویی مسحور کننده، او را واله و شیدا به دنبال خود می کشاند.

صحنه عصر روشنگری، به صحنه تئاتر می ماند. بازیگران عصر روشنگری هر کدام نقش های متفاوتی را به دوش می کشند و در قواره این نقش ها، با هم ارتباط دارند، مبارزه می کنند و حتی همدیگر را می کشند. تماشاچیان، کثرت نقش ها را مشاهده می کنند، اما می دانند و می فهمند که این نقش های کثیر، حکایت از اراده ای واحد دارد. آن نیروی پیش رانش و آن صحنه گردان واقعی که به تک تک حرکات بازیگران معنا می بخشد، بر روی صندلی ای دیگر و در پشت پرده نشسته است. اوست که نمایش نامه را قلم می زند و صحنه را به گونه ای می آراید که گوناگونی نقش ها، نشان از نیرویی فرم دهنده بدهند.

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۴ ، ۰۹:۴۱
مدیریت

به نام خدا

وحدتِ کثرت

"همه‌ی انرژیهای گوناگون روح در یک مرکز مشترک نیروها به هم می پیوندند. گوناگونی و تعدد شکلها صرفا رها شدن کامل یک قدرت اساسی فرم دهنده ی منسجم است."

پروژه ی مهم فلسفه از ابتدا یافتن وحدت در عالم بوده است. این پروژه با صورت نخستین اینکه "آرخه چیست؟" شروع شده و در هر دوره ای به صورتی تکرار شده است. البته فلسفه هیچگاه برای رسیدن به وحدت آنچنانی جانبداری نکرده است که اصل خردورزیش زیر سوال برود. ولی گویا همواره فلسفه در ذات خود مدافع وحدتی است. اصلا زبان و خرد مدافع وحدت اند. اندیشیدن خبر از وحدتی می دهد. در این زمینه دو پیش فرض وجود دارد. یکی اینکه در جهان وحدتی هست و ما می توانیم به آن وحدت بیاندیشیم. این وحدت به صورت حقیقتی در پس جهان است و وظیفه‌ی فیلسوف پرداختن به آن است، تا بتواند آنرا به یک آشکارگی برساند. از سوی دیگر هم پیش فرض دیگری وجود دارد. اینکه خرد می تواند به آن حقیقت دست پیدا کند و در عین حال خرد در میان آدمیان سازوکار و ابزار مشترک دارد. این دو پیش فرض است که فلسفه را ممکن ساخته، این دست پیش فرضها به ما امکان می دهد که در مورد جهان با هم صحبت کنیم. و اصلاً امکان صحبت از این چنین پیش فرضهایی است.

ولی این دو فقط پیش فرض هستند. خرد هرچه بیشتر رشد بیابد، بیشتر متوجه این مسئله می شود. خرد که با فرض وحدت تشکیل شده بود حالا می تواند فکر کند که این فرض می تواند نباشد. این اتفاق بزرگی است، این شکی به بنیاد خود است. ولی با این شک چه می شود؟ اگر خرد بتواند به بنیاد خود شک کند چه می شود؟ خرد ضعیف تر نمی شود. خرد از میان نمی رود، حدّاقل در ابتدا این اتفاق نمی افتد. خرد قوی‌تر از هر زمان دیگری به دنبال راهی خواهد گشت، راهی که امکان خردورزی را بیشتر و بهتر از هر زمان دیگری ممکن بسازد. این راه هنوز در فلسفه است. و خرد و فلسفه با اندیشیدن در بنیادهای خود قویتر و استوارتر می شوند. اگر تا امروز پیش فرض های اندیشیدن به صورت نقطه ی ضعفی برای اندیشیدن بودند حالا آنها هم برطرف شده اند. حالا خرد دارد خود بسنده می شود. اما این صورت خرد چه شکلی پیدا می کند؟ این صورت خرد قاعدتاً باید خودش را در مرکز همه چیز قرار دهد و همه چیز را با خودش بسنجد، حتی خودش را؛ وقتی خرد بتواند به خودش فرم بدهد به هر چیز دیگری هم می تواند، پس چرا اینکار را نکند؟

پیش فرض های خرد، اساسی هستند، بنیادی تر از آنکه خرد بتواند به راحتی از چنگ آنها خارج شود، شاید حتی هیچوقت نشود، ولی خرد در تطور خود حتما روزی به جایی خواهد رسید که بخواهد به پیش فرض های اندیشیدن بیاندیشد. در این شکل پیش رفته ی خرد، خود خرد در مرکز قرار می گیرد و هر چیز را در نسبت خود می فهمد. این فهمیدن اجازه‌ای می دهد. اجازه‌ای که قبلاً در خرد نبود. قلمروی خرد گسترده تر می شود، خرد مجاز است که از هر چیز و به هر نحوی که در چاچوب خرد باشد، بپرسد. این پرسش ها را هم مجاز است هر شکل که می‌خواهد پیگیری کند، البته باز هم تا جایی که در چارچوب خرد باشد. این وضعیت کمی پارادوکسیکال است، پرسش از چارچوب در چارچوب، نقد پیش فرض با پیش فرض و... ولی قدرت خرد بسیار زیاد شده است. به قدری که این پارادوکس به بحرانی نمی رسد. خرد می تواند بحران را مدیریت کند. خرد می تواند به هرچیز که می خواهد هر جور که می خواهد بیاندیشد، بدون اینکه از چاروچوب خود خارج شود، در این اندیشیدن هم می تواند نتایجی بگیرد، این نتایج می توانند لزوماً یکسان نباشند، ولی بحرانی رخ نمی دهد. اتفاقاً بحث ادامه پیدا می کند. این تعارضات پایان خرد نیستند، این تعارضات قوت خرد هستند. قدرتی که در همین تعارضات و به بحران نرسیدن به ما نشان داده می شود. قدرتی که با حفظ وحدت بنیادی خود حالا می تواند به کثرت برسد.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۳۹
مدیریت

هوالعالم

روش کاسیرر در شناساندن عصر روشنگری

از خلال قرون اعصار ، از فاصله ای مدید و با مطالعه متن مکتوبات و تالیفات اندیشمندان به دوره ای که به نام روشنگری شناخته میشود مینگریم ، چه میبینیم ؟ آیا انسانهای آن عصر و افکارشان را میشناسیم ؟ آیا میتوانیم با آنها ارتباط برقرار کرده افکارشان را آنچنان که باید فهم کنیم ؟

وه چه افکار متفاوت و متهافتی ، دو اندیشمند را به سختی میابیم که افکار و اقوال یکدیگر را تایید کنند ، حتی یک اثر و نتیجه در برداشت از یک مفهوم بر جای گذاشته باشند .

به نظر شناسایی این دوران ناممکن است ؛ اما کاسیرر مدعی شناساندن این دوره به ما است ، وی مدعی یک انسجام است ، یک قدرت فرم دهنده که اهمیت اقوال و افکار متعدد را کاهش میدهد در واقع مرحوم مغفور کاسیرر میخواهد عنصر سازنده یا عناصر سازنده عصر روشنگری را به دست ما دهد آن قدرت فرم دهنده ای که با درک و شناسایی آن روشنگری را فارغ از اقوال و افکار متعدد و متکثر آن میتوانیم مورد شناسایی قرار دهیم  که روشنگری چه بوده است ؟ و چه کرده است ؟

اما این قدرت فرم دهنده و یا عنصر سازنده چیست ؟ خوب باید تمام کتاب را بخوانیم میخوانیم ان شا الله

اما برای درک بهتر روش کاسیرر در اینجا دو جمله را که طی آن  نویسندگان سعی کرده اند با آن روشنگری را توصیف کنند برای مقایسه با روش کاسیرر نقل میکنم :

کانت در آغاز مقاله روشنگری چیست خود که میگوید : «روشن‌نگری خروج آدمی است از نابالغیِ به تفسیرِ خویشتن خود و نابالغی ناتوانی در به کار گرفتن فهم خویشتن است بدون هدایت دیگری.»

ارهارد بار در کتاب روشنگری چیست ؟ : «دلیر باش در به‌کار گرفتن فهم خویش! این است شعار روشن‌نگری».

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۲۸
مدیریت

به نام خدا

سنجش خرد نظری

"هیچ گونه گزارش اصیلی از تاریخ فلسفه نمی تواند به تاریخ محض بپردازد. بررسی گذشته‌ی فلسفی باید با جهت گیری تازه و با انتقاد از خود همراه باشد."- کاسیرر، فلسفه ی روشنگری

قرار شده بود که در تفسیر جمله ی بالا چند خطی بنویسیم. مثالی به یادم آمد. شاید به بحث بی ربط باشد، ولی برای بیان موضوع به نظرم بهترین راه رسید. جمله ای به یادم آمد: " إنّ النساء نواقص العقول".

این جمله را همه شنیده ایم. و در کل متن آن نامه به نظر ما مهمترین جمله است. به وضوح این جمله بیانگر یک تعدی به زنان است. و باعث شده که زنان نسبت به مردان کوچکتر شوند و احتمالا مانع پیشرفت زنان شده و نابرابری جنسی و غیره و غیره. این ها همه اتهام های واردی است. ولی به دلایل کلامی دل ما نمی خواهد که این انتقادات را بپذیریم. دفاعهایی هم صورت گرفته است. بعضا می گویند، باید سند این عبارت دوباره بررسی شود و احتمالاً کلام معصوم نباشد. یا اینکه می گویند این عبارات باید در کنار جملات قبلی و بعدی آن خوانده شوند که در آن ها گفته شده که زنان آرامش قلب هستند و... نمی خواهم جهت گیری در مورد این قبیل اظهار نظرها داشته باشم، چه بسا که ممکن است درست باشند. این بحث موضوع من نیست. ما با یک گزاره روبرو هستیم. از این گزاره‌ها زیاد است. گزاره‌هایی که مربوط به گونه‌ای تفکر یا فلسفه‌ی خاص پیش از ما بوده است. و ما می خواهیم آن ها را مطالعه کنیم. من می خواهم به این بیاندیشم که چگونه باید با چنین گزاره هایی روبرو شد و شاید از این مسیر بتوان راهی را برای فهم جمله ی کاسیرر باز کرد. برای قدم زدن در این مسیر ابتدا باید به امکانات خرد خود فکر کنیم. به اینکه ما چگونه می توانیم چنین عبارتی را بفهمیم. البته اگر به دنبال فهم باشیم.

"إنّ النساء نواقص العقول". نمی دانم شاید این عبارت مشکل سندی داشته باشد( که البته احتمالا اینطور نیست.) یا شاید با ارجاع آن به جملات قبلی و بعدی معنای دیگری پیدا کند. ولی اگر فعلا نخواهیم این ها را درنظر بگیریم و بخواهیم به این جمله به تنهایی فکر کنیم. مواردی به ذهنم می رسد که آنها را بیان می کنم. اگر به جای این جمله می داشتیم. "إن الرّجال نواقص الاحساسات". چه می شد؟ آیا این جمله بیانگر یک تعدی به مردان می بود، یا باعث کوچکتر شدن مردان یا مانع پیشرفت مردان و نابرابری جنسی و غیره و غیره  می شد؟ احتمالا پاسخ منفی است. شاید به این دلیل که مردان ظرفیت انتقاد پذیری بیشتری دارند. پس اگر این جمله به این صورت می بود چه؟ "إن النساء نواقص الاحساسات" آیا باز هم آن اتفاقات می افتاد؟ به نظر باز هم جواب منفی است. پس احتمالاً مشکل پیش از آنکه بخواهد در مرد یا زن باشد، در عقل است. اگر می‌گفتند " إنّ الرجال نواقص العقول" چه می شد؟ به نظرم به من به عنوان یک مرد بر می‌خورد. مثل اینکه مسئله عقل است. ما فهمی از عقل داریم. مثل اینکه انسان یعنی عقل، و اگر انسانی کم عقل باشد، احتمالا وی کمتر انسان است. و اگر عقل کسی زیر سوال برود احتمالا انسانیت وی زیر سوال رفته است. و زیر سوال رفتن انسانیت هم که دیگر واویلاست.

در این وضعیت به نظر ما با تناقضاتی روبرو هستیم. تناقضاتی با جمله هایی که هرچه می سنجیمشان دارای خطاهایی است که از گویندگان آن ها بعید است. این خطاها خیلی اساسی است. این خطاها خیلی بنیادی است. اگر امکانات خرد خود را نشناسیم و در کار شناخت نیروهای فکری خود نکوشیم این خطاها ما را به جایی میرساند که عبارات را خیلی ساده لوحانه و غلط می دانیم. و با این کار به یک پیروزی خودخوانده نسبت به تمام تفکرات پیشین خود میرسیم. این پیروزی فکری نسبت به تفکرات پیشین احتمالا غلط است. ولی مهمتر از اینکه دلمان فعلا برای غلط یا درست بودن بسوزد، باید نگران این باشیم،که یک چنین نگاهی ما را از فهمیدن دور می کند. اگر ما در پی تعقل هستیم. اگر بی عقلی برای ما مساوی انسان نبودن است. اتفاقا این انتقاد به ما بیشتر وارد است. باید به این فکر کنیم که چقدر از عقل خود درست استفاده می کنیم.  در مواجهه‌ی با این جمله می توان لحظه ای درنگ کرد، می تواند لحظه ای شک کرد. شاید معنایی که ما از عقل مراد می کنیم. همانی نباشد که در آن جمله مد نظر بوده است چه؟ شاید آن جمله در زمان خود و در آن نامه آنقدر هم مهم نبوده باشد؟ شاید اگر به کسی ناقص العقل گفته می‌شده آنقدر هم فاجعه نبوده است؟ کما اینکه اگر در دوران ما به کسی گفته شود ناقص الاحساس است فاجعه‌ای رخ نمی دهد. شاید چیزی که مهم بوده تقوا باشد نه عقل! این احتمال قابل تامل است.

به نظر ما در قضاوت در مقابل جمله مان عجله کردیم. شاید ما نفهمیدیم. علت این نفهمیدن شاید این بوده است که ما فقط تاریخ آن دوران خواندیم با فهمی که در دوران خودمان داریم. شاید ما نتوانستیم خود را به آن دوران ببریم. شاید نشد که ما به آن دوران برویم و از آن منظر دوران خودمان را هم نقد کنیم و با در نظر گرفتن این دو نقد به یک تفاهم صحیح برسیم. شاید ما نفهمیدیم که:

"هیچ گونه گزارش اصیلی از تاریخ فلسفه نمی تواند به تاریخ محض بپردازد. بررسی گذشته‌ی فلسفی باید با جهت گیری تازه و با انتقاد از خود همراه باشد."

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۰۲
مدیریت

در مورد این عبارت کاسیرر که: «هیچگونه گزارش اصیلی از تاریخ فلسفه نمی­تواند به تاریخ محض بپردازد. بررسی گذشته­ی فلسفی باید با جهت­گیری تازه و با انتقاد از خود همراه باشد»، اشاره به این موضوع است که با ذهن خالی از جهت­گیری فلسفی و یک ذهن کاملاً خنثی و بیطرف نمی­توان به تاریخ فلسفه پرداخت. هرگونه نگاهی به تاریخ فلسفه و سیر فلسفه به ناچار ذیل دیدگاه کنونی ما قرار دارد و همچنین بدنبال یافتههایی مبتنی بر قواعد تفکری خود است. هر فیلسوفی میتواند تاریخ فلسفه را بصورت نویی بازخوانی کند.

ضمناً بررسی گذشتهی فلسفی می تواند به غنای دیدگاه کنونی ما کمک کند. ممکن است این بررسی بصورت انتقادی کاستی های دیدگاه بررسی کننده را بیشتر کند و نگرش وی را مورد جرح و تعدیل قرار بدهد. جمله ی معروف کانت (برای دانستن شهامت داشته باش) در این زمینه می تواند این چنین تفسیر شود که هرگونه آگاهی و خرد خود را به محک تاریخ و گذشته بسپار و نتایج حاصل از آن را با شهامت بپذیر.

به نظر می رسد که درون مایه ی جمله فوق اشاره به ایده های پیشینی ذهن است. هرگاه با هر ایده ی پیشینی به تاریخ و یا تاریخ فلسفه نگریسته شود نتایجی حاصل می آید که مبتنی با همان ایده و جهت است. بازگشت به تاریخ صرفا غنای بیشتری به این تفکر می بخشد.

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۴ ، ۱۲:۰۵
مدیریت