یادداشت جلسه چهارم؛ جواد خضرایی
بسم الله الرحمن الرحیم
روشنگری؛ تئاتری با یک کارگردان
تاریخ 2/3/94
عصر روشنگری، پرداختی از رنگ های متفاوت بر روی یک بوم نقاشی است که تصویرگرِ نوع متفاوتی از گشودگی عالم بر روی انسان می باشد. رنگ ها و طرح هایی که به ظاهر هر کدام ساز خود را می نوازند و هر کدام جهان را به نحوی خاص، به رقص در می آورند، همگی ضرب آهنگ های یک ملودی به حساب می آیند. تفاوت ها و تقابل های اجزاء این منظومه، پراکندگی و جدا افتادگیِ صرف نیستند. آن ها بی ضابطه به هوا پرت نشده اند و سنجاق شده در کنار هم قرار نگرفته اند، چه اینکه دست هنرمندی، ماهرانه، نسیمی از یکپارچگی را در میان آن ها می پراکند.
انسان عصر روشنگری، تمایزها را می بیند، اختلاف ها را حس می کند، در دعواها شرکت می کند و بین تفاوت ها به قضاوت می نشیند؛ اما برای او قابل درک است که همه این ها متعلق به عصر روشنگری هستند و به این جهت بیش از آنکه ثمره ها و نتایج حاصل از دنیای جدید برایش خوشایند و جذاب باشد، به دنبال قوام بخش می گردد. او در میان کثرات، وحدت را جست و جو می کند. بویی مسحور کننده، او را واله و شیدا به دنبال خود می کشاند.
صحنه عصر روشنگری، به صحنه تئاتر می ماند. بازیگران عصر روشنگری هر کدام نقش های متفاوتی را به دوش می کشند و در قواره این نقش ها، با هم ارتباط دارند، مبارزه می کنند و حتی همدیگر را می کشند. تماشاچیان، کثرت نقش ها را مشاهده می کنند، اما می دانند و می فهمند که این نقش های کثیر، حکایت از اراده ای واحد دارد. آن نیروی پیش رانش و آن صحنه گردان واقعی که به تک تک حرکات بازیگران معنا می بخشد، بر روی صندلی ای دیگر و در پشت پرده نشسته است. اوست که نمایش نامه را قلم می زند و صحنه را به گونه ای می آراید که گوناگونی نقش ها، نشان از نیرویی فرم دهنده بدهند.
چگونه است که این نیروی فرم دهنده خود را در کثرات و به تعبیر شما در نقشهای متفاوت نشان میدهد؟ چرا این نیرو خود ظاهر نشود و چشمها را خیره نکند؟ چرا باید پردهنشین باشد و «حضوری ضمنی» داشته باشد؟ مگر در صراحت چه چیزی از دست میرود و در حضور ضمنی به دست میآید؟ چگونه است که حضور در پسِ این نقش های متفاوت، می تواند «قدرت» روشنگری را، آنگونه که کاسیرر نوشته است، آزاد و رها کند؟ شاید همه این پرسش ها ما را به فهم دوباره معنای وحدت و کلیت برساند.