حلقه متن خوانی فلسفه روشنگری

پیوندها

یادداشت جلسه بیستم؛ محمدجواد خضرایی

دوشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۳۰ ق.ظ

مساله شناخت از ابتدای دوره مدرن تا ابتدای کانت چه حرکتی را طی نموده است؟

 

مهم ترین عنصری که در مساله شناخت مطرح است و اندیشمندان برای پاسخ به آن همت می گمارند، حل رابطه ذهن و عین است. به راستی ما چگونه عالم خارج را می شناسیم و بر چه اساسی شناخت ما صادق است؟ این پرسشی است که در طول تاریخ هماره مطرح بوده و اذهان زیادی را به خود مشغول نموده است. در آغاز دوره مدرن، فرمی نو به راه حل های این مساله داده شد. جریان خردگرای دکارتی که درصدد بود خود را از چنگ متافیزیک ارسطویی و همچنین تعالیم بدون پشتوانه ی کلیسا برهاند، در آموخته های خود شک می نماید و حاصل این شک دستوری، بازبنانهادن اندیشه ای نو و گشایش راهی نو می باشد. دکارت می خواست که با پس زدن انباشته های گذشته در ذهنش، اینک بنایی نو را بر روی اصولی که خود به آن ها دست یافته است برپا نماید. دکارت دیگر نمی خواست از بیرون مرجعیتی برای اعتبار گزاره هایش بیابد، بلکه او خواهان آن بود که خود مسیر رسیدن به اصول کلی را با پای خویش بپیماید؛ لذا در تمام آموزه های رسمی و عمومی تردید نمود. اما این فهم جدید، چگونه دکارت را رهنمون می نماید تا رابطه ذهن و عین را حل نماید؟ او در جریان بنا نهادن سازمان جدید اندیشه اش، طرح ایده های فطری را در می اندازد. او می خواست که از آموزه های پیشینی عبور نماید، همان که می گفت در جریان رابطه عین و ذهن، شناخت زمانی حاصل می شود که بخشی از عینیت جدا شده و وارد ذهن ما گردد. دکارت به این سخنان دلگرم نیست و ایده های فطری با پس زمینه ی مسیحی را وارد عرصه می نماید. ارنست کاسیرر در توضیح این روش دکارت در کتاب فلسفه روشنگری می نویسد: «مساله اساسی صدق شناخت، یعنی توافق میان مفاهیم با اشیاء را نظام های بزرگ فلسفی خردگرای سده هفدهم با فروکاستن قلمرو مفاهیم و قلمرو اشیاء به یک لایه اصلی هستی حل کرده بودند. در این لایه مفاهیم و اشیاء با هم تلاقی می کنند و هماهنگی بعدی میان آن ها از همین آمیختگی ناشی می شود. ماهیت شناخت انسانی را تنها می توان در قالب ایده ها که ذهن در درون خویش می یابد توضیح داد. این ایده های فطری، گویی همچون مهری هستند که از همان آغاز بر ذهن انسان زده شده است که آن را همواره از مبداء و مقصدش با خبر می کند.» پیروان دکارت همچون مالبرانش، طرح دکارت را بسیار پر قدرت تر مطرح می نمایند و با جلو بردن آن طرح، ادعا می نمایند که ما همه چیز را تنها در خدا می یابیم، ذهن تنها با پیوستن به خدا به منزله ی جایگاه ایده ها است که می تواند طبیعت و واقعیت فیزیکی را درک کند. پیگیری مفاهیم و اشیاء و رساندن آن ها به یک مرکز اصلی فراباش، چیزی نیست که تجربه گراهای انگلیسی و فرانسوی را خرسند نماید. تجربه گرایان گذاشتن یک اصل فراباش به جای اصل دیگر را سرمنزل مقصود خود نمی پندارد، بلکه هر نوع فراباشی را امری ناپسند و مطرود به حساب می آورد. به این سبب جریان تجربه گرا ریسمان ایده های فطری که در آنجا اشیاء و مفاهیم به یگانگی می رسیدند را قطع می نماید. اما حال با قطع این ریسمان، دیگر مرجعیت اعتبار صدق گزاره ها از کجا ناشی می گردد؟ تجربه گرایی ورود هیچ عنصر خارجی در قضیه شناخت را مجاز نمی شمرد، به همین سبب تنها رابطه مستقیم بین شیء ادارک شونده و مدرک را عامل شناخت بر می شمارد. تنها حس است که طریق فهم را فراهم می نماید، به همین سبب شناخت را باید بر اساس شالوده­ی خود و بر اساس شرایط ویژه اش تبیین کرد. اما این طرح از شناخت با بحرانی روبرو می باشد. ما جهان بیرون را صلب و دارای پیوستگی می یابیم، اما حواس ما در ارتباط مستقمیم تنها بخشی از خارج را درک می نمایند، پس از کلیتی که ما از طریق حواس می یابیم، از کجا می آید؟ آیا غیر از حواس، عنصر دیگری نیز در میان است که کلیت را برای ما به ارمغان می آورد؟ مهم ترین پاسخی که در عصر روشننگری توسط تجربه گرایان به این پرسش داده شد، توسط بارکلی مطرح گردید. بارکلی با توسع بخشیدن به مفهوم اساسی خویش از ادراک حسی، این تعارض را رفع می کند؛ یعنی ادراک حسی نه تنها تاثر حسی بسیط، بلکه فعالیت بازنمایی ایجاد تصویر اشیاء در ذهن را نیز شامل می شود. از این رو تصور فضا به طور دقیق عنصری از آگاهی حسی نیست بلکه بیان فراگردی است که در ادامه آگاهی می یابد. فقط سرعت و نظم این فراگرد موجب می شود که ما مراحل میانی آن را نادیده بگیریم و از همان آغاز در پایان فرآیند شرکت کنیم. لذا از این پس مفهوم فضا مدام در فرم های مختلف آن دنبال می شود.

عبور تجربه گراها از بحران قبلی، آن ها را در بحران جدیدی می اندازد. اگر پیوند تجربی منظم ذات میان حواس آن ها را به هم متصل می کند، نه ذات مشترک میان آن ها، پس پایداری و عینیتی که عادت کرده ایم به فرم های ادراک حسی و فهم نسبت دهیم بر چه چیز دلالت می کند؟ از این دیدگاه تا آنچه تجربه گرای همه ی تلاش خود را برای کناره گیری از آن به کار برده بودند یک گام بیشتر فاصله نبود. شورش علیه عنصر فراباش، تجربه گراها را به مرز ایده آلیسم ذهنی کشاند، هرچند در قرن هجدهم هیچ یک از آن ها علاقه ای به برداشتن آن یک گام نداشتند.

تجربه گرایی می خواست همه ی شناخت را بر روی پای خود سرپا نگه دارد، اما این مسیر، از ذهن و قوای آن غفلت می نماید و آن را در مقام انفعال قرار می دهد. ایده ی موناد لایبنیتس هم در مقابل تجربه گرایی انگلیسی و هم در مقابل عقل گرایی فرانسوی مطرح می گردد. لایبنیتس می گوید: «سرشت جوهر در باروری آن است یعنی در توانایی آن برای آفرینش رشته بی پایانی از ایده هاست. بنابراین من صرفا صحنه ایده ها نیست بلکه سرچشمه و منشاء آنهاست. من سرچشمه و منشاء ایده هایی است که باید طبق قانونی که اشیاء پیرامون تجویز می کنند به وجود آیند.»

مسیر جریان اندیشه تا به این جا به مرحله ای می رسد که آماده ی طرح کانت می گردد. هدفی که در مساله شناخت مطرح بود به توفیق دست می یابد و اصلی نو رخ می نماید که البته مسائلی تازه را نیز به پیش می کشد.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۸/۱۸
مدیریت

نظرات  (۱)

۱۹ آذر ۹۴ ، ۰۹:۱۰ اباصالح تقی زاده طبری
آنچه شما درباره ی معرفت شناسی مدرن آورده اید، خوب است اما تا زمانی که سخنی درباره ی چرایی و ضرورتش گفته نشود، در خطر بی معنایی و انتزاعی شدن است. منظورم این است که تنها زمانی معلوم می شود که فلسفه های مدرن از راسیونالیسم تا امپریسم، یک مسیر معنادارند که ما از آغازشان سخن گفته باشیم. توجه به همین آغاز است که معلوم می کند که مناظرات فلسفی مدرن، از سر ضرورتی در سخن فلاسفه، به عنوان پیشروان جهان آینده، آمده اند و صرفا بحثهای جذابی درباره ی موضوعی در میان موضوعات مختلف نیستند. شما در این متن تلاش کردید تا مسیر آنچه درباره ی معرفت شناسی مدرن خواندیم، را به اجمال بیاورید و به همین جهت می بایست از آغاز و ضرورت طرح مسائل فلسفیِ این دوران، که محور آن را رابطه ی ذهن و عین دانستید، سخن بگویید. شما شاید درباره ی مسیر خوب سخن گفته باشید اما مسیری که صحبتی از آغاز آن نیست، فقط یک مسیر در میان مسیرهای دیگر است. مناظرات فلسفی درباره ی رابطه ی عین و ذهن چگونه محور مسائل فلسفی شد و فیلسوفان را به راه انداخت، این همان پرسش مهمی است که شما توجه به آن را در متن خود فراموش کردید. متن شما، درباره ی آغاز مناظراتی که آوردبد، سخن نمی گوید. گفتن و نوشتن درباره ی آغاز، و به یاد آوردنِ مکرر آن، معنا و جایگاه چیزها را معلوم می کند و ما را پیوسته متذکر می کند که چگونه باید چیزها را بخوانیم و بشنویم. اگر ما همراه فهمیدن مسائل فلسفه مدرن، نفهمیده باشیم که در پی چه ضرورتی این مسائل طرح شده اند، ما نه معنای این مسائل را می فهمیم و نه می توانیم در طرح آنها برای خود مشارکت کنیم.
پس از تحریر. سلام بر دوست عزیزم. با خواندن متنت خوشحال شدم. برای من که درگیر رژه رفتن و آموختن نظام صف جمع هستم، اینکه هنوز کسی چیزی در این بلاگ می گذارد و من را به حرف می آورد مغتنم است. به امید دیدار  

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی