یادداشت جلسه چهاردهم؛ مهدی ملارستمی
جلسه چهاردهم
عنوان : شالوده های علم طبیعت در دوران جدید و تطور آن
چه ویژگی فلسفه طبیعت عصر روشنگری را از دوران قبل از خود متمایز می کند؟ فلسفه ی طبیعت قرون وسطی و نظام های متافیزیکی قرن 17 مبتنی بر اصول اساسی و کلی و قیاسی بود که بنا بر آن تمام شناخت طبیعت انجام می گرفت. بعنوان مثال دکارت با روش قیاسی سعی در تحلیل طبیعت و فیزیک بر مبنای اصول هندسی داشت و هندسه را معیاری اساسی برای فیزیک می دانست. یا اسپینوزا وجود قوانین طبیعت را مبتنی بر یگانگی خداوند می دانست. »از همان مفهوم خدا واضح است که به او فقط می توان به منزله ی یکتایی اندیشید که در هماهنگی با خود است و در همه ی اندیشه ها و افعال ارادی خویش تغییرناپذیر است. تصور اینکه در وجود خدا تغییر امکان پذیر است در حکم نفی ذات اوست. معادله ی اسپینوزا درباره ی خدا و طبیعت یعنی فرمول وی خدا یا طبیعت به تمامی بر پایه ی همین دریافت اساسی استوار است. تصور اینکه نظم دیگری در طبیعت امکان پذیر می بود معادل این فرض است که خداوند می توانست چیز دیگری جز آن چه هست باشد یا بشود. «
» به نظر لایب نیتس نیز برای پایداری طبیعت و هماهنگی میان ایده آل با واقعیت و توافق میان امور واقع با حقایق جاوید دلیل قاطع دیگری وجود ندارد جز رجوع به یگانگی برترین اصل که هم جهان محسوس و هم جهان معقول از او ناشی می شوند. «
همانطور که مشاهده می شود فلسفه ی طبیعت در این نظام های متافیزیکی همواره به اصلی فراباش متصل است و طبیعت نظم و پایداری و اصالت خود را از آن اصل فراباش دریافت می کند. تنها فیزیک نیوتنی است که حلقه های اتصال طبیعت با اصول پیشینی و فراباش را قطع می کند. در فیزیک نیوتن روش شناخت مراجعه مستقیم به پدیدار و درک و تحلیل آنهاست بدون این که از قبل نظمی را بر آن تحمیل کنیم.
در نظام های متافیزیکی پدیدارهای طبیعت در ارتباط کامل با هم هستند و درک علت عناصر طبیعی جز با درک و تحلیل این ارتباط بین پدیدارها ممکن نیست. یا بعبارت دیگر پدیدارهای طبیعت به نوعی زنجیروار و به هم متصل هستند . اما در فیزیک نیوتنی پدیدارها بصورت همبودی مشاهده میشوند، یعنی فردیت پدیده ها اهمیت می یابد و نظم و ارتباط از پیشی بین آنها وجود ندارد.
فیزیک نیوتن قطعیت و استواری فلسفه ی طبیعت را از بین برد. دیگر اصل استواری وجود ندارد که همه چیز به آن فروکاسته شود . پدیدارهای طبیعت بصورت انبوه و نامنظم به انسان رخ می نماید وانسان بر اساس استقرا تنها می تواند قوانین موقتی را بر این پدیده ها استوار کند.
فیزیک نیوتنی هم مبتنی بر پیش فرض هایی است اما جنس این پیش فرض ها با اصول فراباش نظام های متافیزیکی کاملا متفاوت است. پیش فرض اصل یکنواختی در فیزیک نیوتنی است که می تواند ضمانت استمرار قوانین کشف شده ی امروز برای آینده باشد. اما این پیش فرض هم قطعی نیست( از جنس اصول فراباش متافیزیکی نیست ) زیرا امکان ابطال قوانین امروز وجود دارد و همچنین این پیش فرض از عقل انسان سرچشمه می گیرد و نظم دادن طبیعت بنابر عقل انسان است نه بر اساس نسبت دادن طبیعت به خداوند و سرچشمه های متافیزیکی و الهی.
دالامبر این فلسفه ی طبیعت نیوتنی را قابل سرایت به همه ی عرصه های شناخت بشری می داند. این نوع فلسفه ی شناخت طبیعت تمام قطعیت و استواری را که سابقا وجود داشت سلب می کند و جای پای انسان برای شناخت طبیعت سست و ناپایدار می شود. کلاغ ها پرندگانی سیاه رنگ هستند تا زمانی که کلاغ سفید رنگ مشاهده نشده است. این ناپایداری و عدم قطعیت قدرت مانور و پیشرفت علم را نیز گسترش می دهد اما در پس آن بحران های عمیق روحی روانی وجود دارد.
این یادداشتتان، یادداشت خوبی بود و آغاز و انجام نسبتاً خوبی داشت. امیدوارم ادامه پیدا کند. اجازه بدهید من به نکته ای در یادداشتتان اشاره کنم؛ به نسبت میان پدیدارهای طبیعی. شما نوشتید که در فلسفه طبیعت متافیزیکی، پدیدارهای طبیعت با هم نسبتی زنجیروار پیدا می کنند و عالم طبیعی نیز خود را موظف می داند که این نسبت را توضیح دهد اما آیا در فلسفه طبیعت نیوتن هم نشان دادن این نسبت ضروری است و اساساً آیا ممکن است؟ چه درکی از جهان با متافیزیک می آید که ما را به سوی توضیح نسبت پدیدارها و نشان دادن جای آنها در جهان سوق می دهد؟ این پرسش مهمی است و ما را به ماهیت علم نزدیک می کند.