یادداشت جلسه شانزدهم و هفدهم؛ مهدی ملارستمی
گزارش جلسه 16 و 17
عنوان: فرم و روش اندیشیدن هابز در مورد سیاست چگونه است ؟
سوال اصلی برای آغاز این است که نوع نگاه هابز به سیاست چگونه است؟ او چگونه امر سیاسی را مشاهده و تحلیل می کند؟ و چگونه در پی بدست آوردن و تشکیل دادن علم سیاست است (به زعم خود وی ).
فرم اندیشه ی هابز متاثر از اصول روش شناختی علوم جدید بود و تحت تاثیر آنها خواهان دستیابی به اصولی برای شناخت سیاست و دغدغه ی خود یعنی حل و فصل نزاع مدنی و ایجاد صلح مدنی بود.
» هابز به راستی روح علم جدیدی را که در آن زمان فهم آدمیان از جهان طبیعت را دگرگون می ساخت فراچنگ آورده بود. این همان روح اندیشه ی گالیله بود که در آن زمان بر پایه ی فرضیات جسورانه و استنتاجات بسیار عقلانی و مستدل گزاره هایی برای تبیین پدیده های مورد نظر جستجو شود «
« فرضیه ی مورد نظر هابز این بود که علت همه ی امور از جمله احساسات انسان را باید در حرکت و یا به سخن درست تر در تفاوت در حرکت یافت. اندیشه ی حرکت ذهن هابز را تسخیر کرده بود و این خود نتیجه ی نیکویی داشت زیرا همان اندیشه وی را به نوآوری و ابتکار بزرگی که در دانش سیاست به عمل آورد رهنمون شد. هابز طرح بزرگی درباره ی فلسفه ای کلان در ذهن خود تشکیل داده بود که بتواند طبیعت انسان و جامعه را بر حسب آن حرکت تبیین کند. وی تبعات و مضامین قانون قوه ی جبری در نظریه ی گالیله را در ذهن خود جلب کرده بود. این قانون در واقع مفروضات مربوط به سکون و حرکت را به شکلی ساده اما ژرف دگرگون می کرد.در نظریه ی قدیمی رایج سکون وضع طبیعی اشیا بود ، هیچ چیز حرکت نمی کرد مگر آنکه چیز دیگری آن را به حرکت در آورد. فرض گالیله این بود که حرکت وضع طبیعی است اشیا حرکت می کنند مگر اینکه چیز دیگری آنها را از حرکت بازدارد . هابز می خواست این فرض را بر حرکات آدمیان اعمال کند تا به نظریه ای دست یابد که حرکت آنها را نسبت به هم توضیح دهد و سپس استنتاج کند که آدمیان باید چه نوعی از حکومت داشته باشند که به آنها امکان دهد که حرکت خود را حفظ کنند و به حداکثر افزایش دهند »
بر اساس عبارات ذکر شده حرکت اصل اساسی در انسان ، جامعه و حکومت است. اما تحلیل حرکت چگونه باید باشد با چه مکانیسمی باید حکومت را بر پایه ی آن تحلیل کرد ؟
اندیشه ی هابز در واقع تحت تاثیر جریان های علمی جدید است( در قرن 17 ) جریاناتی که منتهی به روشنگری در قرن هجدهم شد. در تفکر روشنگری دو عنصر عقل و طبیعت استقلال اساسی می یابند و پایه ی اساسی هر نوع تبیین علمی می شوند. اما نوع استفاده از عقل و نوع مواجهه با طبیعت در روش های مختلف می تواند گوناگون باشد.
« فلسفه ی روشنگری می کوشد تا در یک فراگرد رهایی عقلی هم استقلال طبیعت و هم استقلال عقل را نشان دهد، اکنون باید هم طبیعت و هم خرد را به منزله ی اصل شناخت و آن دو را بهم پیوند زد. از اینرو هر میانجی میان این دو که بر پایه ی قدرتی متعالی یا وجودی فراباش باشد زاید می شود.کاسیرر»
« هر علمی موضوع آن هر چه باشد طبیعی است تا زمانی که از خرد انسان منشا بگیرد و بر شالوده های دیگری از یقین بنا نشده باشد. کاسیرر»
بعنوان مثال دکارت طبیعت را بر مبنای عقل هندسی - قیاسی مورد تجزیه و تحلیل قرا می داد. او اصول هندسه را بطور قیاسی وارد طبیعت می کرد و از این طریق خواهان تحلیل طبیعت بود.
« بنابر نظر دکارت اگر طبیعت را صرفا حاصل جمع پدیدارهای آن تصور کنیم و تنها ترتیب وقوع رویدادها را در فضا یا توالی زمانی آنها را دنبال کنیم به درک طبیعت موفق نمی شویم. ما باید پدیدارها را تا اصولی که بر طبق آنها واقع می شوند پیگیری کنیم. این اصول را در جای دیگری جز قوانین حرکت نمی توان یافت. میان قلمرو مفاهیم روشن و متمایز و قلمرو پدیدارهای طبیعت یعنی میان هندسه و فیزیک هیچ سدی نیست.کاسیرر»
نوع عقلی که هابز بر اساس آن در پی تحلیل جامعه و حکوت است نیز مبتنی بر روش ریاضی - هندسی است. اما نوع استفاده هابز از روش هندسه با نوع استفاده دکارت متفاوت است. به عقیده او مزیت روش هندسه این است که قضایای پیچیده را با تجزیه آن به چند قضیه ساده قابل حل سازد . یعنی ابتدا برای حل یک قضیه پیچیده باید آن را به چند قضیه ی ساده ی بدیهی تبدیل کرد، طوری که این قضایای ساده ی بدیهی بدون چون و چرا و واضح باشند.( تاکید بر انتزاع ریاضی)
زمانی که عمل تجزیه به خوبی پیگیری شود و با موفقیت انجام شودعمل ترکیب نیز متعاقبا می تواند انجام شود. با روی هم
گذاشته شدن قضایای ساده ی تجزیه شده یک ترکیب اصیل و علمی از موضوع مورد شناخت حاصل می شود.
«آنچه هابز را مجذوب کرد روش استدلال (هندسه ) بود. به سخن دیگر این نکته بود که چنان روشی ما را قادر می سازد تا حقیقت برخی قضایای پیچیده و در بادی نظر نامحتمل را بر اساس قضایای خیلی ساده تری اثبات کنیم که همگان بر حقیقت بدیهی آنها اتفاق نظر داشته باشند به نظر می رسید که این روش شیوه ای برای دستیابی به نتایج قطعی باشد.»
« روش هندسه بسیار عالی بود زیرا می توانست به قضایای پیچیده ی کاملا قابل اثبات برسد. اما هندسه بدین منظور می بایست کار خود رااز برخی قضایای ساده ی بدیهی آغاز کند . حال چگونه ممکن بود قضایایی از این دست یافت شوند تا بتوان از آنها علم سیاست را استنتاج کرد. هابز این روش را در شیوه ی معمول گالیله یعنی روش تجزیه ای - ترکیبی یافت. بخش تجزیه ای روش دستیابی به قضایای ساده و اساسی مورد نیاز بود. بخش ترکیبی روش تاسیس قضایای پیچیده با ترکیب قضایای ساده بود. »
بدین ترتیب و با این روش برای تحلیل جامعه و حکومت باید آنرا به کوچکترین اجزای تشکیل دهنده ی آن یعنی افراد تجزیه کرد. برای فهم انسان منفرد نیز می بایست آنرا به کوچکترین اجزا تجزیه کرد. یعنی باید مشخص کرد که چه اجزایی در درون انسان اصلی و اساسی است که با ترکیب آنها فهم و تعریف مناسبی از انسان بدست می آید . هابز با این نوع بررسی به این نتیجه می رسد که حس و نیاز از اصلی ترین و ابتدایی ترین اجزای تشکیل دهنده ی انسان و محرک اصلی او هستند. تنها معیار کسب شناخت برای انسان معیارهای پنجگانه ی اوست . یعنی تاثرات بیرونی از طریق این حواس برای انسان تبدیل به شناخت و قضایای بسیط می شوند، ترکیب این قضایای بسیط هم قضایای مرکب را تشکیل می دهند.
در این فرآیند یعنی برخورد اشیای بیرونی با حواس ما است که شناخت ابتدایی شکل می گیرد. تمام چیزهایی مثل خواب ، رویا و ... نیز تحت تاثیر همین شناخت اولیه شکل می گیرد. اما عاملی که باعث حرکت در انسان می شود نیاز و خواهش است. اصلی ترین نیاز و خواست گریز از مرگ است. انسان همواره خواهان رسیدن به چیزهای خوب برای خود است . چیزهای خوب برای فرد از طریق تجربه ی شخصی وی مشخص می شوند . یعنی اگر فرد تجربه ی مثبتی از برخورد با یک چیز داشته باشد آن چیز برایش مطلوب است و میل به آن دارد و در غیر این صورت بر عکس احساس بیزای بدان پیدا می کند.
« هابز فرض را بر وجود انگیزه ای درونی به ادامه حرکت قرار می داد و این انگیزه در اساسی ترین شکل خود به نظر او همان انکیزه ی پرهیز از مرگ بود »
« فرضیه ی علمی چشمگیر هابز از این قرار بود. همه ی کنش های آدمی را می توان به حرکت های اساسی و اولیه ی بدن و ذهن تجزیه کرد. نخستین قضیه ی هابز را می توان چنین بیان کرد: آدمیان به وسیله ی خواهش ها و بیزاری ها به حرکت در می آیند.
اگر بخواهیم در زنجیره ی استدلال هابز قدری به عقب بازگردیم می توان گفت که همه ی کنش های ارادی و اختیاری نتیجه ی تفکر و تامل اند و این خود به معنی محاسبه در این مورد است که چه کنش هایی موجب ارضای خواهش های فرد می شود»
از جمله چیزهای اساسی که انسان میل بدان دارد ثروت و قدرت است . انسان ها همواره میل به افزایش قدرت خود دارند. و چون قدرت بصورت محدود در جامعه وجود دارد این افزایش قدرت به بهای تصرف قدرت دیگران بوجود می آید. همچنین انسان برای حفظ دارایی های خود همواره گرایش به برخورداری از قدرت بیشتر دارد . این وضعیت در جامعه می تواند نزاع دایمی یا به اصطلاح هابز جنگ همه علیه همه را بوجود بیاورد. زیرا هیچ معیاری برای حل و فصل نزاع میان انسان ها وجود ندارد و هر فرد همواره در حال حرکت بسوی نیازها و خواسته های خود است. و این حرکت افراد در مجموع نمی تواند با هم سازگاری داشته باشد. اینجاست که جایگاه حکومت در اندیشه ی هابز خود را نمایان می کند. انسان ها با هم توافق می کنند تا بخش اعظم قدرت خود را به حکومت انتقال دهند و حکومت هم تضمین می کند که حافظ امنیت جان و مال انسان ها در جامعه باشد.
« کلیات خیر و شر ، خوار و ناچیز همواره در ارتباط با شخصی که آن را بکار میبرد معنی می دهند. چون که هیچ چیزی بصورت بسیط و مطلق (خیر یا شر یا ناچیز) نیست. و نیز هیچ قاعده ی عامی برای خیر و شر وجود ندارد که از طبع خود اشیا استخراج شده باشد. بلکه اینگونه قواعد از خود آدمی (وقتی دولتی در کار نباشد) و یا ( وقتی دولتی در کار باشد ) از شخصی که نماینده آن است و یا از شخص قاضی یا داوری ناشی می شوند که انسان ها چون با یکدیگر اختلاف دارند وی را با توافق خود برمی گزینند و حکم او را قاعده ی خیر و شر می سازند. »
بدین ترتیب تفکر هابز به سرانجام خود یعنی تشکیل حکومت می رسد . در واقع حکومت در این روش ترکیب نیازها و اجزای تجزیه شده ی دیگر است که روی هم منجر به ضرورت تشکیل حکومت برای حفظ امنیت و داوری میان انسان ها می شود .
متن شما تلاش کرده بود که متنی علمی باشد و همینطور روایتی را دنبال کند. در واقع شما تلاش می کنید که عبارات در متن از هم گسیخته نباشند و در مطالب پرشی نباشد. این بسیار خوب است. اما توجه کنید که استفاده از عبارات نویسندگان، باید در میان متن شما جا پیدا کرده باشد. یعنی صرفِ آوردنِ یک مطلب خوب از کاسیرر که به موضوع مورد بررسی شما ربط (مثلا هابز) دارد، کافی نیست. شما باید با آن مطلب کار کنید و قبل و بعد آن نشان دهید که این مطلب خوب چگونه سخن متن را به پیش می برد. البته این تلاش در متن شما هست، و تا اندازه ای هم خوب بوده است؛ نشانه اش هم این است که عباراتی که از جاهای دیگر آورده اید، خوب در کنار هم آمده اند و حتی اگر نمی گفتید که اینها نقل قول است ما فکر می کردیم از خود شماست. اما این کار هنوز به خوبی انجام نشده و به همین جهت نیاز به تمرین و اهتمام بیشتر دارد.
موضوع مهمتر دیگری که در فرم نوشتارتان هست، فروگذاردن پرسش است. دوست دارم به این نکته توجه بیشتری کنید. پرسش در یک متن، مخاطب را فراخوان می کند که سخن را بشنود. چرا که گویا متن قرار است از چیزی حرف بزند که مخاطب درگیر آن است و پیشاپیش آماده شنیدنش شده است. پرسش یک متن، مخاطب را متوجه می کند که اینجاست جایی که باید بیاید و بشنود و مسئله خود را پیگیری کند. با متنی که شما نوشته اید به سختی می توان درگیر شد و در آن سهیم گشت. یعنی آدم باید گوش های خیلی تیزی داشته باشد که در متن شما مشارکت کند. متن شما می بایست، پرسشی را طرح کند و با آن پرسش بحرانی را فراروی مخاطب قرار دهد. در حال حاضر، متن شما، بسیار سرد است و صرفا توضیحی در مورد اندیشه های فیلسوفی به نام هابز است. توضیحاتی می دهد و به پایان می رسد؛ مخاطب هم از متن شما استفاده می کند و برمی گردد سراغ کارش. اما اگر شما در طرح متن تان با پرسشی آغاز می کردید و تلاش می کردید در پیگیری آن پرسش، مطالبتان را بیاورید، آن موقع، احتمالا مخاطب را درگیر خود می کردید و او را در موضعی می نشاندید؛ یا به شما می تاخت و یا به بحران می افتاد و در فکر فرو می رفت. در هر صورت، متن شما متنی گرم بود که گفتگویی برپا می کرد و مخاطب خود را ناآرام می ساخت. مثلا اگر در آغاز کار، تلاش می کردید تا تذکر دهید، طرح حرکت در برابر طرح سکون، طرح مقابله با جوهر است و این چگونه شکافی در فهم و شناخت ما از جهان ایجاد می کند. و سپس در نسبت با این وضعی که برای فهم ما از چیزها رفته است، کار نوشتن متن را به پیش می بردید. معلوم است که چقدر متن شما گرم می شد و مخاطب خود را ناآرام می کرد. چرا که گویا به همه ی کسانی که کار علمی می کنند گفته بودید که علم با بی جوهری آمده است. البته شما همچنان باید از هابز می نوشتید و ابعاد اندیشه هایش را شرح می دادید، اما مشخص است که این شرح دادن کجا، و شرح دادنی که صرفا اندیشه های یک نویسنده را توضیح می دهد کجا. نگویید که در متن، از بی جوهری و سکون و حرکت سخن رفته است. مسئله این نیست که چیزی در متن شما آمده یا نیامده، مسئله این است که چگونه آمده و چگونه طرح شده است. چگونه آغاز شدن و چگونه به پایان آمدن مهم است. همین نشان می دهد که متن به دنبال چیست و قرار است چه کار با مخاطب خود بکند. اگر متن، بتواند پرسشی طرح کند و پیگیر آن باشد، مخاطب پس از خواندن برانگیخته می شود و احتمالا عزم آن می کند که چیزی به کسی بگوید و یا اگر استعداد بیشتری داشته باشد بنویسد. اینجاست که معلوم می شود فرم نوشتن چقدر مهم است و تا چه اندازه محتوا را راهبری می کند.