حلقه متن خوانی فلسفه روشنگری

پیوندها

یادداشت جلسه هجدهم؛ احسان تکلوی بختیاری

شنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۴، ۰۷:۴۹ ب.ظ

به نام خدا

یادداشت جلسه هجدهم حلقه ی متن خوانی کاسیرر

پرسش از چگونگی امکان مطابقت شناخت ذهنی ما با واقعیات بیرونی مسئله مشترک شناخت شناسی راسیونالیسم و آمپریسم.

ظهور دکارت در قرن هفدهم جانی دوباره به فلسفه و علم اروپا بخشید. عده ای معتقدند که نظرات دکارت راه را برای طرح نظریه نیوتون باز کرد. با وجود تفاوتهایی که میان فرم روش تجربی نظریه نیوتون با با ایده های راسیونالیستی دکارت وجود دارد، .ولی باز هم می توان ادعای فوق را تا حدودی پذیرفت. یکی از مهمترین نوآوری هایی که در نظام فیزیک نیوتونی وجود دارد و شاید بتوان آنرا وجه ممیزه ی اصلی مکانیک نیوتون با نظام های طبیعیات گذشته دانست. فرم ریاضیوار داشتن آن است. نیوتون جهان را با گذاره های ریاضی و هندسی می شناسد. و نظریه ی او به طرز شگفت آوری در محاسبه و پیش بینی رویدادهای فیزیکی موفق است. با وجود اینکه نیوتون در بسط نظریه های خود به شدت از ایده ی امتداد دکارت و دست آورد های وی در حوزه ی ریاضیات و هندسه استفاده کرده است ولی باید توجیه امکان انطباق روش ریاضیاتی در جهان واقعیت را مهمترین ابزاری دانست که دکارت در اختیار نیوتون قرار می دهد. ابزاری که نه در هندسه و ریاضیات بلکه در شناخت شناسی به کمک نیوتون آمده است.

امروزه ما بسادگی پذیرفته ایم که قضایای هندسه و ریاضیات با دنیای پیرامونی مطابقت دارند(حتی نظریه های فیزیکی جدید مثل نسبیت عام که به کلی خارج از حوزه ی هندسه ی اقلیدسی قرار می گیرد هم همچنان بر پایه ی این ایده هستند.) اما منشاء این مطابقت در چیست؟ البته احتمالاً پرسش بهتر در وضع ما این است که چگونه می تواند اینطور نباشد؟ این پرسش را باید در تفاوت میان ماهیت ریاضی و هندسه با فیزیک و طبیعات پیگیری کرد. با وجود اینکه هندسه و ریاضیات همیشه ارتباطی با شناخت تجربی ما از جهان پیرامونی داشته اند ولی هر دو را همواره در میان علوم نظری دسته بندی کرده اند. ریاضیات و هندسه بیش از اینکه مدعی توصیف جهان بیرونی باشند اموری ذهنی هستند. بکاربستن ریاضیات برای رسیدن به شناخت صحیح تر و دقیق تر از ویژگیهای  فلسفه ی افلاطون است که در نگاه دکارت هم احیا می شود.

اما دکارت برای اینکه بخواهد ادعای افلاطون را تکرار کند باید بتواند به سوال مهمی پاسخ دهد. «چرا اینطور است؟» راسیونالیسم دکارتی می خواهد عقل آدمی را در صدر بنشاند. برای اینکه عقل به چنان مقامی برسد باید نشان دهد که امکان این کار را در خود دارد. اگر ما بخواهیم تنها به عقل خود اکتفا کنیم چه تضمینی وجود دارد که به ورطه ی تخیل و خیال پردازی نیفتیم. دکارت استفاده از روش صحیح بکار بردن عقل را در این باره پیشنهاد می کند. اما سوال هنوز رفع نشده است. چنین روشی چیست؟ صدق آن چطور فهمیده می شود؟ و چه چیز به ما این اجازه را داده که فکر کنیم چنین امکانی در عقل وجود دارد؟ در میان این سوالات، سوال سوم مرتبط با بحث ماست. برای فلسفه ی دکارت ضروری است که نشان دهد عقل با اتکای به خود می تواند طبیعت را بشناسد. ارتباطی باید میان جوهر انسانی و جوهر طبیعی وجود داشته باشد. اگر بخواهیم دیدگاه راسیونالیستی دکارت را بپذیریم که خرد به سویه بین انسان ها تقسیم شده است. و در این خرد ایده های فطری وجود دارد که در صورت رجوع با روش صحیح به آنها همه ی انسان ها می توانند به نتایج مشترک منطقی و عقلی در مورد مسائل مختلف برسند. هنوز هم یک مسئله ی دیگر باقی می ماند. اینکه چرا این نتایج مشترک باید مهم انگاشته شوند؟ از کجا باید فهمید که این دریافته های مشترک صرفاً تخیلاتی مشترک نیستند و موضوعاتی ارزشمند هستند. در فلسفه ی راسیونالیستی ارزشمندی این دریافتها را انطباقشان با واقعیت می تواند نشان دهد. البته باید توجه داشت که در دیدگاه راسیونالیستی دکارت این انطباق نمی تواند بصورت تجربی نشان داده شود بلکه حتماً لازم است که یک توجیه عقلی و منطقی برای آن وجود داشته باشد. دکارت توضیح می دهد بدلیل اینکه ساختار درونی مشترک ذهن انسان ها با ساختار طبیعت یکی است و ایده های فطری مشترک در ذهن آدمیان همسان و مطابق با طبعیت است پس شناختی که از این ایده ها شکل می گیرد هم به ضرورت منطبق با طبیعت است. پس اگر ریاضیات و هندسه ابزارهای خوبی برای شناخت واضح و متمایز به ما می دهند و از ایده های فطری مشترک ما هستند پس باید در بنیاد طبیعت هم حضور داشته باشند. این فرض دکارت بعداً می تواند راهی را برای بکار بستن ریاضیات در شناخت طبیعت در مکانیک نیوتونی باز کند.

با این تفاسیر نظریه ی شناخت شناسی دکارت جایگاه بسیار مهمی را در فلسفه ی وی برای خود ایجاد می کند. به سبب همین جایگاه ویژه این نظریه در میان همه ی راسیونالیست ها تا حدودی مشترک است. ایده های فطری ذهن به صورتی باید با طبیعت منطبق شوند. این موضوعی که است که در شناخت شناسی آمپریست ها به آن اشکال می شود. شالوده های ذهنی انسان ها بر طبیعت منطبق نیست. حتی اگر بخواهیم دقیقتر بگوییم شالوده های ذهنی انسان ها حتی بین انسان ها هم مشترک نیست. اصلاً چنین چیزهایی وجود عینی ندارند. این ها خطاهایی بوده اند که ما بواسطه ی تجربه های مشترک برداشت کردیم.

ایده ی «لوح سفید» جان لاک به کلی منکر طرح راسیونالیست ها می شود. ما هیچ ایده ی فطری مشترکی نمی توانیم داشته باشیم. هر آنچه را ما می فهمیم بواسطه ی تجربه برای ما ممکن شده است و نه تنها رجوع به عقل با روش صحیح بدون نیاز به تجربه در شناخت طبیعت نمی تواند برای ما کارگشا باشد، بلکه در شناخت هیچ موضوع دیگری هم کارگشا نیست. تجربه تنها منبع ما برای شناخت است. این موضع تا جایی پیش می رود که تجربه گرایان معقتد می شوند که ذهن بدون تجربه قابل به فهم هیچ موضوعی نیست. و برای اینکه هر چیزی بخواهد در ذهن ما نقش ببندد نیاز به وجود تجربه است.« شک شناخت شناختی هیوم حتی در قلمرو روان شناسی به مردود دانستن همه ی معیارهای معتبر پیشین می انجامد و همه  ی معیارهای ارزش گذاری را واژگون می کند. زیرا نشان می دهد خرد که معمولا به منزله ی عالیترین قوه ی ذهن انسان ستوده می شود در حیات معنوی ما، اگر به منزله یک کل بدان بنگیریم نقش زیر دست را دارد و همواره به کمک قوای فروتر ذهن نیازمند است.»[1]

آنچه تا اینجا طرح شد شرحی مختصر به اندازه ی فهم حقیر در مورد شناخت شناسی راسیونالیست ها و آمپریست ها بود که مشخصاً محل نزاع آن ها را نشان می داد. طرحی ضروری در فلسفه ی دکارت وجود دارد که باید ایده های ثابت ذهن را بر بنیاد طبیعت منطبق دانست. و طرحی ضروری در فلسفه ی تجربه گرایان وجود دارد که اساساً چنین ایده های ثابتی در ذهن نباید وجود داشته باشند و هر شناختی حتماً باید از تجربه شروع شده باشد. این دو طرح راسیونالیسم و آمپریسم را به یک نزاع ضروری در شناخت شناسی می رساند. پس تا آنجایی که به سده ی هفدهم و پیش از آن بر می گردد شناخت شناسی راسیونالیست ها و آمپریست ها باید با هم در تعارض باشد. امّا آیا می توان راهی یافت که ضمن معتبر دانست تجربه، به صورت کاملاً عقلانی به موضوعات نگریست. شاید از این طرح بتوان راهی برای یافتن وحدت بین شناخت شناسی آمپریسم و راسیونالیسم هم باز کرد. این طرحی است که در عصر روشنگری پیگری می شود. پس امکان طرح وحدت بین این دو شناخت شناسی امکانی نیست که پیش از عصر روشنگری میسر باشد و از این روست که در روایت این دو دیدگاه فلسفی از شناخت شناسی نمی توان به وحدتی بین آنها رسید. برای دستیابی به این وحدت باید به روایت روشنگری رجوع کرد و از پنجره ی آن به فلسفه های پیشین نگاه کرد و آنها را دوباره معنی کرد.

طرح دوگانه ی «شناخت و هستی» که پرداختن به شناخت را اصلاً ممکن کرده است از ابتدای طرح با این پیش فرض همراه بوده که این دو دوچیز هستند. طرحی که فرا رفتن از آن بسیار دشوار است و به همین دلیل در تمامی فلسفه های پیش از روشنگری نمی توان گفت که به چه معنا شناخت شناسی راسیونالیستی و آمپریستی می توانند مثل هم باشند. زمانیکه دکارت می خواست ادعا بکند که انسان باید به خرد خود رجوع کند لازم بود که این مورد را هم توجیه می کرد که رجوع به خرد به انطباق با واقعیت منجر می شود. شناخت از آن جهت مهم است که منطبق بر واقعیت باشد. یعنی ما پذیرفته ایم که واقعیتی بیرون از ما وجود دارد و می شود به نحوی به شناختی از آن رسید. شناخت شناسی آمپریست ها هم در همین لحظه مطرح می شود. ما برای اینکه به واقعیت برسیم راهی بجز تجربه نداریم. تجربه تنها پل واسط بین ما و واقعیت بیرون از ماست. دوگانه انگاری ذهن و عین و شناخت و هستی در تمامی فلسفه های پیش از روشنگری موضوعی بدیهی انگاشته شده بود. به همین دلیل بود که پرسش اصلی آمپریست ها و راسیونالیست ها چگونگی امکان انطباق شناخت ذهنی ما با واقعیات بیرونی بوده است. این پرسش مشترک وجه مشترک شناخت شناسی این دو نهضت فلسفی را نشان می دهد و هیچکدام از آنها هرگز نتوانستند از حدودی که این پرسش برایشان تعیین کرده فراتر بروند. این پرسش جهان مشترکی را برای تمامی نظریه های شناخت شناسی در فلسفه های پیش از روشنگری فراهم می کند. که این نظریات در چارچوب آن با هم به گفتگو می نشینند و در پشت تمام اختلافاتی که در این گفتگوها وجود دارد به همه ی آنها وحدت می بخشد.



[1] .  فلسفه روشنگری کاسیرر

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۷/۱۱
مدیریت

نظرات  (۱)

۱۳ مهر ۹۴ ، ۱۹:۲۱ اباصالح تقی زاده طبری

خوب به طرح راسیونالیسم و آمپریسم در مسئله شناخت توجه کردید. اما این دوگانه معلوم نیست چگونه یک دوگانه­ی بحرانی است. من فکر می کنم باید پایان متن شما، آغاز آن می بود. یعنی طرح مسئله شناخت و به عبارت بهتر، علم. متن شما روایت خوبی دارد؛ به هم پیوسته است و مباحث، خوب پس از هم می آیند. یعنی هر بحث، بحث پس از خود را ضروری می کند. بنابراین در متن شما حرکتی وجود دارد. اما این حرکت، بی ­سرانجام است و این بی سرانجامی از همان ابتدای کارتان معلوم است. متن شما، آغاز نرمی دارد و مخاطب را همراه می کند و به خاطر سیر روایی خوبی که دارد، احتمالا می تواند مخاطب را تا آخر هم با خود نگه دارد اما مخاطب، هیچگاه به خوبی نمی فهمد که چرا نویسنده، این متن را نوشته است. البته شما تلاش کردید پرسشی اساسی طرح کنید اما دقت کنید که چقدر پرسشتان بی رمق است. پرسش شما، آنطور که شما طرح کرده اید حامل یک خبر مهم نیست. یعنی نتوانسته اید اهمیت مسئله را طرح کنید و نشان دهید که دعوای این دو گروه بر سر چه حرف اساسی است. متن شما خوب بود که با طرح مسئله علم شروع می شد و در ادامه و جهت بررسی عمیق این مسئله، پیگیر کار دکارت و نیوتن می شد. احتمالا با این شروع، مطالبی که الان آورده اید، معنای دیگری پیدا می کرد و مخاطب شما می فهمید که شما دارید چه کار می کنید. در آخر متن نیز پس از بررسی مسئله، مسئله آغازین وجه بحرانی خود را بیشتر نشان مخاطب می دهد. گویا این بحران (مسئله علم) راهی ندارد؛ گویا تمام تلاش ها با راسیونالیستها و آمپریستها شده است و باز بحران سرجایش باقی مانده است (البته شما خوب بحران طرح این دو گروه را به موازات بررسی شان نشان نداده اید). نوشتن به این شکل، خود شما را هم راه می اندازد و مایه های متن بعدی تان را فراهم می کند.  

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی