حلقه متن خوانی فلسفه روشنگری

پیوندها

۳ مطلب با موضوع «جلسه ششم» ثبت شده است

جلسه ششم

عنوان: عقل در دوره ی روشنگری

چه چیزی عقل در دوره ی روشنگری را از دوران قبل از خود متمایز می سازد؟ عقل در نظام اسکولاستیک مبتنی بر قواعد کلی و دگمی بود که همه چیز در عرصه ی شناخت (اعم از طبیعی فلسفی و...) به آن عرضه می شد. تفسیر کلیسایی و مذهب از حقیقت و هستی مرجعی برای شناخت عقلی بود که تشکیکی در آن نمی بایست به وجود بیاید. بدین ترتیب بود که وقتی گردش زمین بدور خورشید اثبات علمی شد این امر توسط نظام کلیسایی برتافته نشد و دانشمندان این عرصه تکفیر شدند. زیرا زمین مرکزی از اصول اساسی شناخت طبیعت در نظام اسکولاستیک بود.

و اما تحت تاثیر تحولات علمی و فلسفی بخصوص در قرون16 17, 18 فرم عقل روشنگری شکل گرفت و عناصر آن پدید آمد. تحولات علمی این دوران عمدتا مبتنی بر ریاضی هندسه و فیزیک بودند.

عقل دوره ی روشنگری در رجوع به طبیعت در پی بررسی و تحلیل و علیت بود. عقل انسان با هر محدودیتی که دارد باید با پدیده ها مواجه شود. مهم درک ذات و غایت پدیده نیست بلکه مهم شناخت ویژگی های پدیده و طبیعت است. بعنوان مثال علیت پدیده ها اصلی است که به هیچ وجه جاودانه نیست و همانطور که هیوم بیان می کند اصلی است که پایه و اساس استواری ندارد و قابل ابطال است. یعنی در علیت پدیده ها تنها نوعی همزمانی و تداوم وجود دارد اما هیچ ضمانتی نیست که همیشه وجود داشته باشد پس قابل ابطال است.

عقل در دوره ی روشنگری بدنبال کشف حقایق جاویدان نیست بلکه صرفا بدنبال شناخت پدیده و تجزیه و تحلیل آن و کشف قوانین حاکم بر آن است.

ویزگی دیگر عقل در دوران روشنگری انسان گرایی آن است. نظام شناخت شناسی این دوران با پررنگ کردن نقش عقل انسانی در شناخت در واقع نقش انسان و سوژگی (فاعلیت) انسان را نیز برجسته می کند. برخلاف دوران ماقبل روشنگری که انسان تحت سیطره ی نظام های متافیزیکی کلان قرار داشت.

بدین ترتیب و با این اوصاف عقلانیت دوران روشنگری (عقل خودبنیاد) خود را قابل تعمیم به همه عرصه های شناخت بشری ( اعم از طبیعی و انسانی ) و همچنین اصلی مشترک در بین همه انسان ها می داند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۴ ، ۰۹:۳۵
مدیریت

بسم الله الرحمن الرحیم

 

حدود اندیشه؛ کمربند ایمنی

یادداشت از جلسه ششم به تاریخ 23/3/94

 

علم در عصر روشنگری، از دیدگاهی نو ترجمه می گردد. علم دیگر از یک سرچشمه­ی قطعی و از منبع حقایق جاویدان، سرچشمه نمی گیرد تا طی یک سلسله مسیر و زنجیره ای مشخص، به سرمنزل واقعیت برسد؛ بلکه علم خود را لابلای همین واقعیت ها می یابد و از باندِ واقعیت، مسیر حرکت و اوج گیری خود را آغاز می نماید. به همین جهت علم فرمی نو به خود می گیرد و روشی خاص برای آن محقق می گردد. تجزیه واقعیت به ساده ترین عناصر سازنده و سپس بازآفرینی آن به دست هنرمند دانشمند، فرآیند تحقق علم را سامان می بخشد. با این روش است که امکان شناخت واقعیت برای پژهشگر فراهم می شود.

این معنای تازه از علم، جهانی جدید را به روی انسان می گشاید و سیلان خروشان فهم نو، به سرعت در عرصه های گوناگون جاری می گردد. با این حال این رشد فزاینده و پرشتاب اندیشه علمی، ضمن اینکه هرچه گسترده تر و رشدیابنده تر می شود، اما جهت خود را حفظ می نماید و از مسیری که برای آن ترسیم شده است خارج نمی گردد. علم تا افق های ناپیدا جلو می رود اما راه را گم نمی کند و منحرف نمی گردد؛ به این خاطر که تنها این واقعیت نیست که حدود حرکت را برای علم مشخص می نماید، بلکه خرد آدمی نیز سهمی به سزا در تعیین کمربند ایمنی مسیر به پیش رفتن دارد.

شناخت و تجربه بدون انسان، بی معناست و با مفاهیم حاضر در نزد انسان است که تجربه را امکان پذیر می کند، اما ذهن انسان برای شناخت حدودی دارد، و همان حدود، حدود علم را نیز تعیین می نماید. حدود شناخت، برای ما مشخص می کند که پا را از گلیم درازتر نگذاریم و از محدوده شناخت علمی، فراروی نداشته باشیم. مقولات فاهمه نزد کانت، مانند عینکی نیستند که انسان به چشم می زند تا از دریچه آن به واقعیت نگاه نماید، بلکه اساسا کانت می خواهد فاصله بین انسان و واقعیت را از میان بردارد و به این سبب امکان شناخت علمی را فراهم نماید.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۴ ، ۰۹:۴۲
مدیریت

به نام خدا

مسیر علم

«مسیر علم طبیعی به جاهای ناپیدا امتداد می‌یابد اما جهت آن ثابت می‌ماند؛ زیرا مبدأ حرکت و مقصد آن را تنها طبیعت جهان عینی تعیین نمی‌کند. بلکه طبیعت خرد انسان و تواناییهای آن در تعیین مبدأ و مقصد حرکت علم طبیعی نیز دخالت دارند.»

در تاریخ تفکر اروپا فلسفه وظیفه ای داشته است. فلسفه به بنیادی ترین پرسش های انسان می پردازد، فیلسوف در جهان تراژیک اروپایی به نوعی قهرمانی می‌کند و در این قهرمانی انسان معنا می‌شود. با این تفکر است که حقیقت انسان لحاظ می شود. فیلسوف آزاد است، آزاد است که از هر چه می خواهد بپرسد و در پی این پرسش متکی به خود اندیشه کند. این آزادی در طرح پرسش تا بی نهایت ادامه دارد. هیچگاه قرار نیست به پایان برسد. زیرا در پایان آن انسان نیز به پایان می‌رسد، شاید به همین دلیل باشد که فلسفه همواره به دنبال بنیادی تر کردن پرسش و پیشبردن آن است. در این سازوکار معنای انسان در جایی بیرون از او وجود ندارد. این تفکر انسان است که به انسانیت امکان تحقق می دهد. علم سنتی هم به عنوان یک زیر مجموعه از فلسفه، در این بین نقشی داشته است. علم به طبیعت می‌ پرداخته، به حیطه ای که تجربه پذیر است. علم بخشی از پازل فلسفه بوده است. ولی بدلیل محدود بودن به حیطه‌ی تجربه نمی توانسته آن وظیفه خطیر معنا بخشی به انسان را بدوش بکشد. دامنه امکانات علم به دامنه امکانات تجربه محدود است؛ امکانات تجربی هم به نظر محدود می‌رسند. بخشی اساسی از فلسفه ی اروپا پیش از قرن هفدهم نقد همین محدودیت های تجربی است. نقدی که باعث شده بود طبیعیات از نظر ارسطو در مرتبه ای پست‌تر از گونه های متعالی تر فلسفه نظیر مطالبی که در متافیزیک به آن ها پرداخته می شود قرار بگیرد.

اما در قرن هجدهم شرایط کمی تغییر کرده بود، وضعیت جهان تراژیک تر شده بود. در علم از هستی کیفیت زدایی شده بود، کیفی ترین امور طبیعی نظیر زمان هم دیگر کمی شده بودند. پر بیراه نیست اگر ادعا کنیم در نگاه علم جدید به طبیعت دیگر هیچ کیفیتی در جهان باقی نمانده است. با ایده‌ی افسون زدایی از علم، داستانها از علم گرفته شدند( البته اگر بخواهیم دقیقتر نگاه کنیم این اتفاق به تمامی، هیچگاه در علم رخ نداده و احتمالا هیچگاه هم نمی‌تواند رخ بدهد.). دیگر داستانی وجود ندارد. و با حذف داستان در جهان، انسان بی داستان شده است. بی معنا شده است. پس ضرورت معنا بخشی به انسان بیش از هر زمان دیگری احساس می شود. علم از داستانسرایی مستغنی شده است. اما با چه امکانی. چطور علم توانسته در داخل خود مستقل شود. علم هنوز با تجربه سروکار دارد. ولی تجربه دیگر آنچیز گمراه کننده‌ی فرومایه در نگاه پارامنیدس نیست. تجربه جدی تر گرفته می شود. پیشرفتهای عملی هم نشان داده که یافته های تجربی آنقدرها هم گمراه کننده نیستند. دانشمندان متوجه شده اند که تجربه اولین جایی است که ما با جهان روبرو می شویم. و شاید بجز راه تجربه دیگر ما راهی برای فهمیدن جهان نداشته باشیم. ولی هنوز تجربه آنطور که به نظر می‌رسد محدود است. تجربه به بنیاد راهی ندارد. برخی تجربه گرایان بر این اساس بنیاد را نفی کرده اند. ولی اگر بنیاد نفی شود، همانطور که فلسفه نفی می شود علم هم نفی می شود. نفی بنیاد چیزی نیست که انسان به سادگی بتواند آنرا بپذیرد. بنیاد باید در کار هستی باشد. پس تجربه باید راهی برای رسیدن به بنیاد بیابد. که البته این در امکانات تجربه نیست. این امکان خرد است. خرد است که می تواند به بنیادی ترین سوالات برسد. اگر مسیر علمی بخواهد امتداد پیدا کند، نیازمند این است که بتواند به حوزه های جدیدی پای بگذارد. به حوزه هایی که باید پا بگذارد و نه فقط حوزه هایی که به آنها راهی داشته است. در اینجا بایدی در کار است. این باید مسیری را تعریف می کند. مسیری که علم پیرامون آن چون پیچکی در حال رشد است. اضافه شدن این مسیر به علم امکانی را برای علم بوجود می‌آورد. دامنه‌ی علم را تا بینهایت گسترده می‌کند. «مسیر علم طبیعی به جاهای ناپیدا امتداد می‌یابد اما جهت آن ثابت می‌ماند؛ زیرا مبدأ حرکت و مقصد آن را تنها طبیعت جهان عینی تعیین نمی‌کند. بلکه طبیعت خرد انسان و تواناییهای آن در تعیین مبدأ و مقصد حرکت علم طبیعی نیز دخالت دارند.» این اتفاق نتایجی در جهان دارد. با این اتفاق علم وظیفه‌ی سنتی فلسفه را در وضعیت تراژیک ما می‌تواند به عهده بگیرد. دیگر آن محدودیت ها در کار نیست که علم را و انسان را محدود کند. انسان می تواند به نهایت تحقق انسانی خود در این راه برسد. و این حقیقت جهان ماست. علم و دستاوردهای علمی پیش از اینکه بخواهند به زندگی ما کمک کنند. به آن معنا می دهند. در هر دریافت علمی انسان معنا پیدا می‌کند. و باز هم برای اینکه علم بتواند چنین کاری بکند لازم است که بتواند تا بی نهایت امتداد پیدا کند. اتفاقی که در علم جدید می افتد. علم در هر پیشرفت خود با سوالات بیشتری مواجه می شود. هر گسترشی که در حوزه ی شناخته شده‌ی علمی رخ می دهد، به جای اینکه حوزه ی ناشناخته های علمی را کوچکتر کند، آن را بزرگتر می کند و افق جدیدی از ناشناخته ها را پیش روی ما قرار میدهد. این امکان خرد است که به علم رسیده وگرنه تجربه در معنای سنتی خود، چنین امکاناتی را ندارد. تجربه بدون مداخله خرد محدود بود. اضافه شدن خرد به آن امکان گستردگی بی نهایت را به علم و تجربه داده است. البته در جمله کاسیرر لغت مهم دیگری هم جلب توجه می کند و آن «طبیعت خرد انسان» است. خردی که از آن صحبت می شود باید طبیعتی داشته باشد. و گستردگی علم به واسطه ی آن هم باید طبیعی باشد. وگرنه علم به ورطه ی سوبژکتیویتی می افتد. اتفاقی که می تواند به کلی اساس علم را نفی کند. برای همین توجه به طبیعی بودن امر خرد مهم است. خرد سوبژکتیو نیست. و این نکته قوت علم است. قوت علم در جهان شمول بودن آن است.

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۴ ، ۱۲:۳۲
مدیریت