یادداشت جلسه ششم؛ مهدی ملارستمی
جلسه ششم
عنوان: عقل در دوره ی روشنگری
چه چیزی عقل در دوره ی روشنگری را از دوران قبل از خود متمایز می سازد؟ عقل در نظام اسکولاستیک مبتنی بر قواعد کلی و دگمی بود که همه چیز در عرصه ی شناخت (اعم از طبیعی فلسفی و...) به آن عرضه می شد. تفسیر کلیسایی و مذهب از حقیقت و هستی مرجعی برای شناخت عقلی بود که تشکیکی در آن نمی بایست به وجود بیاید. بدین ترتیب بود که وقتی گردش زمین بدور خورشید اثبات علمی شد این امر توسط نظام کلیسایی برتافته نشد و دانشمندان این عرصه تکفیر شدند. زیرا زمین مرکزی از اصول اساسی شناخت طبیعت در نظام اسکولاستیک بود.
و اما تحت تاثیر تحولات علمی و فلسفی بخصوص در قرون16 17, 18 فرم عقل روشنگری شکل گرفت و عناصر آن پدید آمد. تحولات علمی این دوران عمدتا مبتنی بر ریاضی هندسه و فیزیک بودند.
عقل دوره ی روشنگری در رجوع به طبیعت در پی بررسی و تحلیل و علیت بود. عقل انسان با هر محدودیتی که دارد باید با پدیده ها مواجه شود. مهم درک ذات و غایت پدیده نیست بلکه مهم شناخت ویژگی های پدیده و طبیعت است. بعنوان مثال علیت پدیده ها اصلی است که به هیچ وجه جاودانه نیست و همانطور که هیوم بیان می کند اصلی است که پایه و اساس استواری ندارد و قابل ابطال است. یعنی در علیت پدیده ها تنها نوعی همزمانی و تداوم وجود دارد اما هیچ ضمانتی نیست که همیشه وجود داشته باشد پس قابل ابطال است.
عقل در دوره ی روشنگری بدنبال کشف حقایق جاویدان نیست بلکه صرفا بدنبال شناخت پدیده و تجزیه و تحلیل آن و کشف قوانین حاکم بر آن است.
ویزگی دیگر عقل در دوران روشنگری انسان گرایی آن است. نظام شناخت شناسی این دوران با پررنگ کردن نقش عقل انسانی در شناخت در واقع نقش انسان و سوژگی (فاعلیت) انسان را نیز برجسته می کند. برخلاف دوران ماقبل روشنگری که انسان تحت سیطره ی نظام های متافیزیکی کلان قرار داشت.
بدین ترتیب و با این اوصاف عقلانیت دوران روشنگری (عقل خودبنیاد) خود را قابل تعمیم به همه عرصه های شناخت بشری ( اعم از طبیعی و انسانی ) و همچنین اصلی مشترک در بین همه انسان ها می داند.
علم چگونه شده است که دیگر به دنبال حقایق جاودان نمی رود؟ حقایق جاودان چه چیزی هستند که علم در دوران روشنگری کاری به کارشان ندارد؟ همه می دانیم که علم به واقعیت توجه می کند و مدعی است که می خواهد این جهان را از تاریکی درآورد، پس چرا نباید به حقایق جاودان که، آنطور که از نامش پیداست، هم حقیقت است و هم مربوط به ذات جهان (و به این جهت جاودان است)، بپردازد؟ در حقیقت و جاودانگی چه چیزی است که در فرم علم نمی آید. به نظر می رسد اینجا تحولی در معنای ذات چیزها صورت گرفته است که حقیقت جاودانه از علم بیرون افتاده است. اشاراتی در یادداشت شما در این باره هست و همین توجه به «حقایق جاودان» نشانه آن است، اما از آنجا که موضوع مهمی در فهم علم و اتفاق روشنگری است خوب است در آن بیشتر تامل کنید.