به نام خدا
وحدتِ کثرت
"همهی انرژیهای گوناگون روح در یک مرکز مشترک نیروها به هم می پیوندند.
گوناگونی و تعدد شکلها صرفا رها شدن کامل یک قدرت اساسی فرم دهنده ی منسجم است."
پروژه ی مهم
فلسفه از ابتدا یافتن وحدت در عالم بوده است. این پروژه با صورت نخستین اینکه "آرخه چیست؟" شروع شده و در هر دوره ای به صورتی تکرار شده است. البته
فلسفه هیچگاه برای رسیدن به وحدت آنچنانی جانبداری نکرده است که اصل خردورزیش زیر
سوال برود. ولی گویا همواره فلسفه در ذات خود مدافع وحدتی است. اصلا زبان و خرد
مدافع وحدت اند. اندیشیدن خبر از وحدتی می دهد. در این زمینه دو پیش فرض وجود
دارد. یکی اینکه در جهان وحدتی هست و ما می توانیم به آن وحدت بیاندیشیم. این وحدت
به صورت حقیقتی در پس جهان است و وظیفهی فیلسوف پرداختن به آن است، تا بتواند
آنرا به یک آشکارگی برساند. از سوی دیگر هم پیش فرض دیگری وجود دارد. اینکه خرد می
تواند به آن حقیقت دست پیدا کند و در عین حال خرد در میان آدمیان سازوکار و ابزار
مشترک دارد. این دو پیش فرض است که فلسفه را ممکن ساخته، این دست پیش فرضها به ما امکان
می دهد که در مورد جهان با هم صحبت کنیم. و اصلاً امکان صحبت از این چنین پیش فرضهایی
است.
ولی این دو
فقط پیش فرض هستند. خرد هرچه بیشتر رشد بیابد، بیشتر متوجه این مسئله می شود. خرد
که با فرض وحدت تشکیل شده بود حالا می تواند فکر کند که این فرض می تواند نباشد. این
اتفاق بزرگی است، این شکی به بنیاد خود است. ولی با این شک چه می شود؟ اگر خرد
بتواند به بنیاد خود شک کند چه می شود؟ خرد ضعیف تر نمی شود. خرد از میان نمی رود،
حدّاقل در ابتدا این اتفاق نمی افتد. خرد قویتر از هر زمان دیگری به دنبال راهی
خواهد گشت، راهی که امکان خردورزی را بیشتر و بهتر از هر زمان دیگری ممکن بسازد.
این راه هنوز در فلسفه است. و خرد و فلسفه با اندیشیدن در بنیادهای خود قویتر و
استوارتر می شوند. اگر تا امروز پیش فرض های اندیشیدن به صورت نقطه ی ضعفی برای
اندیشیدن بودند حالا آنها هم برطرف شده اند. حالا خرد دارد خود بسنده می شود. اما
این صورت خرد چه شکلی پیدا می کند؟ این صورت خرد قاعدتاً باید خودش را در مرکز همه
چیز قرار دهد و همه چیز را با خودش بسنجد، حتی خودش را؛ وقتی خرد بتواند به خودش
فرم بدهد به هر چیز دیگری هم می تواند، پس چرا اینکار را نکند؟
پیش فرض های
خرد، اساسی هستند، بنیادی تر از آنکه خرد بتواند به راحتی از چنگ آنها خارج شود،
شاید حتی هیچوقت نشود، ولی خرد در تطور خود حتما روزی به جایی خواهد رسید که
بخواهد به پیش فرض های اندیشیدن بیاندیشد. در این شکل پیش رفته ی خرد، خود خرد در
مرکز قرار می گیرد و هر چیز را در نسبت خود می فهمد. این فهمیدن اجازهای می دهد.
اجازهای که قبلاً در خرد نبود. قلمروی خرد گسترده تر می شود، خرد مجاز است که از
هر چیز و به هر نحوی که در چاچوب خرد باشد، بپرسد. این پرسش ها را هم مجاز است هر
شکل که میخواهد پیگیری کند، البته باز هم تا جایی که در چارچوب خرد باشد. این
وضعیت کمی پارادوکسیکال است، پرسش از چارچوب در چارچوب، نقد پیش فرض با پیش فرض
و... ولی قدرت خرد بسیار زیاد شده است. به قدری که این پارادوکس به بحرانی نمی
رسد. خرد می تواند بحران را مدیریت کند. خرد می تواند به هرچیز که می خواهد هر جور
که می خواهد بیاندیشد، بدون اینکه از چاروچوب خود خارج شود، در این اندیشیدن هم می
تواند نتایجی بگیرد، این نتایج می توانند لزوماً یکسان نباشند، ولی بحرانی رخ نمی
دهد. اتفاقاً بحث ادامه پیدا می کند. این تعارضات پایان خرد نیستند، این تعارضات
قوت خرد هستند. قدرتی که در همین تعارضات و به بحران نرسیدن به ما نشان داده می
شود. قدرتی که با حفظ وحدت بنیادی خود حالا می تواند به کثرت برسد.