یادداشت جلسه اول؛ احسان تکلو
به نام خدا
فلسفه ی روشنگری انفع المعارف
از ما خواسته شد برای متنی که می نویسیم نامی بگذاریم، تا بواسطه ی این نام گذاری متن ما دارای شخصیت شود. در همین موضوع معنایی نهفته است و من هم می خواهم از همین شروع کنم. نسبتی بین نام داشتن و متشخص بودن هست. نسبتی بین نام داشتن و مهم بودن هست. اصلا نسبتی بین نام داشتن و بودن هست. پرداختن به این نسبت راهی نیست که بخواهم در این متن پی بگیرم. آنچه می خواهم بگویم این است که راهی برای شناختن شخصیت، اهمیت و حتی خود بودن هرچیزی در نام آن چیز قرار دارد. من هم می خواهم بدنبال همین راه بروم. ما با یک نام روبروییم: «فلسفه ی روشنگری»
در مواجهه ی با این نام به سه چیز بر می خوریم 1. « فلسفه» 2. « روشنگری» و 3. « فلسفه ی روشنگری». از سهل ممتنع «فلسفه» که در می گذرم به «فلسفه ی روشنگری» هم هنوز زود است که برسیم. می ماند « روشنگری». وقتی با اسم روشنگری روبرو می شویم، پرسش های زیادی به ذهن متبادر می شود. به دو پرسش از این میان که در ارتباط با این متن است در پایین اشاره خواهم کرد.
موضوع اوّل: ما با پدیده ای روبرو هستیم که نام آنرا روشنگری گذاشته اند. آنچه مشهور است دوران روشنگری به لحاظ تاریخی به بازه ی زمانی 1650 تا 1800 میلادی در اروپا اطلاق می شود. اما آنچه نام روشنگری به ما می گوید بسیار فراتر از یک عدد و رقم و تاریخی است. نام روشنگری شخصیتی به عصر روشنگری می دهد. توجه به این نام حقیقتی را برای ما آشکار می کند که می تواند برای رسیدن به حقیقت فلسفه ی روشنگری بسیار راهگشا باشد. این هر نامی نیست. شاید این نام در طول تاریخ فلسفه بی مثال باشد. روشنگری در ذات خود دارای بار ارزشی است. به سادگی می توان گفت این بار مثبت است و همین موضوع برای درک کردن نگاه تاریخ فلسفه به این دوران می تواند به شدت مفید باشد. هنوز زود است که بخواهیم این نگاه را به دقت درک کنیم. ولی توجه به این بار ارزشی با اهمیت است. نکته ی مهمی که باید به آن بپردازیم، باز هم در اسم روشنگری است. دوران روشنگری با دوران روشن متفاوتند. روشنگری اشاره به تاریخ دارد. روشنگری اشاره به زمان دارد. اشاره به پیش و پس دارد. وقتی روشنگری رخ داده باشد. یعنی احتمالا در پیش تاریکی و در پس روشنی بوده است. می دانیم که این نامگذاری ها هم اتفاقا در تاریخ وجود داشته اند. این موضوع شایان توجه است. انگار زمانی که از نام روشنگری استفاده می کنیم، به نوعی داریم به کل تاریخ اشاره می کنیم، نه فقط به یک دوره ی کوتاه. انگار این دوره مرجعی شده است برای تعریف کل تاریخ. حالا اگر ما بخواهیم به فلسفه در هر دورانی چه پیش و چه پس از دوران روشنگری بنگریم، باید از دریچه ی این دوران باشد. انگار به نوعی این دوران همانقدر که در تاریخ فلسفه است از این تاریخ بیرون هم می افتد و به تعریف کل تاریخ می پردازد. و بر اساس آنچه که گفته شد، خود این نامگذاری و بار ارزشی که در آن است. پیش از اینکه بخواهد به تعریف تاریخ فلسفه بپردازد کار آن را ساخته است. این پرسش به نظر پرسش اصیلی است. براستی نسبت فلسفه ی روشنگری با کلیت تاریخ فلسفه چیست؟ معنای فلسفه پیش و پس از دوران روشنگری با توجه به معنای خود فلسفه ی روشنگری چه می تواند باشد؟
موضوع دوم: اگر بخواهیم دقیق تر به اسم روشنگری بیندیشیم، شاید بتوانیم لحظه ای خود روشنگری را فراموش کنیم و به اسم بودنش برسیم. ما با پدیده ای روبرو هستیم که اسمی دارد. و اسم رسالتی متافیزیکال دارد. اسم وحدت می بخشد، اسم شخصیت می دهد. هر چیزی که اسمی دارد اشاره به وحدتی دارد. وقتی در تاریخ فلسفه از فلسفه ی روشنگری صحبت می شود پیش از هر چیزی، پیش فرض وحدت است که برون می زند. این ها هم پرسشهای اصیلی هستند، که بخواهیم از خود بپرسیم چگونه می توان برای چیز ها اسم گذاشت و آنها را ذیل وحدتی گردهم آورد؟ یا اینکه این عامل وحدت بخش چه می تواند باشد؟ بر چه اساسی وحدتی در فلسفه ی روشنگری دیده شده است؟ با وجود اهمیت دو پرسش اول و علیرغم اینکه هر دو ارتباطی مستقیم با بحث دارند، به ضرورت این متن که قرار است جمع بندی جلسه ی اول دوره باشد. فعلا از پیگیری مستقیم آن ها می گذرم و به سراغ پرسش سوم می روم. آنطور که گفته شد در قول مشهور به لحاظ زمانی دوران روشنگری در بر گیرنده ی یک دوره ی حدودا 150 ساله است. اولین صورتی که می توانیم به پرسشمان بپردازیم این است فکر کنیم، با اشاره به همین وحدت زمانی می توانیم به آن پاسخ داده بدهیم. ولی با اندک تأملی آشکار می شود که این پاسخ نابسنده است( و هر پاسخی نابسنده است. ). اگر بخواهیم به یک چنین پاسخی بیندیشیم باید یک پرسش دیگر را هم پاسخ دهیم و آن اینکه وحدت تاریخ در چیست؟ چرا قرابت زمانی مهم است؟ چه چیز باعث می شود که ما دو اتفاق که به لحاظ تاریخی نزدیک به هم رخ می دهند را دارای وحدتی بدانیم؟ اگر تاریخ فقط پیوستار محور زمان باشد، هم جواری دو عدد روی این محور چه اهمیتی پیدا می کند؟ آیا وحدت می تواند فقط ناشی از این همجواری باشد؟ به نظر می رسد که پاسخ نابسنده ی ما پای چیزی را به بحث باز کرده است. پای روح تاریخ را. پای وحدت تاریخ را. اگر به این پرسش خوب فکر کنیم. راهی را برای فهمیدن فلسفه ی روشنگری هم می توانیم پیدا کنیم. باید مجدد بپرسیم که عامل وحدت بخش فلسفه ی روشنگری چیست که به ما امکان نامگذاری بر این دوران را داده است؟ برای اندیشیدن به این پرسش باید به خود دوران رجوع کنیم. متفکران و فیلسوفان زیادی در این دوران مطرح هستند که بردن نام آنها در این بخش جز تکلف چیزی برای من ندارد. ولی اگر بخواهیم با ظرافت بیشتری به متفکران دوران روشنگری نگاه کنیم به کسانی بر می خوریم که دقیقا هم در این دوران زندگی نمی کرده اند. به کسانی مثل دکارت، بیکن و... ولی اگر بازهم دقیق تر نگاه کنیم همیشه اشاراتی به افرادی نظیر گالیله و نیوتون هم یافت می شود که بسیار قبل از این دوران زیست می کرده اند. برای فهم وحدت راهی که پیش رو می آید توجه به آراء این متفکران است. براستی وجه وحدت بخش این دوران چیست؟ این وجه چگونه می تواند اتفاقات این دوران را از اتفاقات دوران پیش از خود متمایز کند و از آن منظر کل تاریخ را بازتعریف کند؟ فلسفه در اروپای آن زمان بیش از 2000 سال قدمت داشته است. و فیلسوفان بزرگی به موضوعات مختلفی اندیشیده بودند و فلسفه های بزرگ و انکار ناپذیری وجود داشت( البته که در علم هم همینطور بوده است. ). پس وجه ممیزه ی فلسفه و علم در دوران روشنگری چیست؟ می دانیم که این تفاوت در محتوای موضوعات مطرح شده در فلسفه ی روشنگری نبوده است. به ندرت می توان موضوعی یافت که فیلسوفان این دوران به آن پرداخته باشند در شرایطی که فیلسوفان قبلی نسبت به آن ها غافل بوده باشند. تقریبا برای هر موضوع طرح شده در فلسفه ی این دوران می توان متنی مشابه در فلسفه ی اسکولاستیک یا سایر فلسفه های پیش از آن ها یافت. در علم هم همینطور است. نسبت دادن وحدت به محتوای فلسفه و یا علم این دوران اشتباهی ناشی از ناآشنایی ما با متون دوران روشنگری است. امر دیگری در کار است که فلسفه ی این دوران را متمایز کرده است. که به آن وحدت داده است. که به آن اهمیت داده است. کاسیرر این امر را فرم می نامد. ولی به راستی این فرم وحدت بخش چیست؟ چگونه می تواند وحدتی در فرمی قرار بگیرد؟
موضوع تمام نشده ولی به دو دلیل مجبورم در این جا متن خود را به پایان برسانم، اول اینکه نمی خواهم با بلند تر کردن متن بی ارزشم وقت باارزش خوانندگان را بیش از این بگیرم و دوم اینکه هر سخنی که بیش از این بخواهم بگویم بی تقوایی و از سر جهل خواهد بود.
متن خوبی را فراهم کردید و پرسشهایی را بعضا طرح نمودید که اساسی است و ای کاش آنها را در سیر متنخوانی فراموش نکنید. اینکه نام یک متن مهم است و شخصیتی برای متن فراهم میآورد اساسی است اما در عین حال عنوان، آزمون متن هم هست و باید دید تا چه میزان نام و نامیده بهم نزدیکند. یعنی آیا متن از عهدهی نام خود برآمده است. فلسفه روشنگری وقتی نامی برای متنی میشود که قرار است به بررسی یک دورهی تاریخی با حوادث و اتفاقات و حرفهای بسیار بپردازد، همین آزمون را در پیش پای خود دارد. این نام، در بطن خویش مدعی وحدتی است که ما قرار است به آزمونش گذاریم. امیدوارم در مطالب بعدیتان، همواره پیگیر این آزمون باشید. اما کمی دقت کنید که آیا خودتان در این یادداشت از عهدهی این آزمون برآمدهاید؟
در ضمن، بهتر است به تلاشی که میکنید بیشتر ارج گذارید. جملات پایانی یادداشتتان را نپسندیدم. کار را تا هر جا که میتوانید پیش ببرید و وقتی حرفی نبود بگذارید سرش باز بماند. با جملات آخر پرسشهایتان را از نفس انداختید.